چهار حقيقت جليل
نخستين گفتار بودا- سورهي به گردش درآوردن گردونه آيين- از «رنج و رهايي» ميگويد؛ دو بيراهه هست كه هر دو به رنج ميانجامد، يكي كامراني و ديگري خودآزاري. بودا، كه خود سالها پيش از بوداشدن اين دو بيراهه را راه ميپنداشته، پس از «بودا» شدن درمييابد كه راه نه آن است و نه اين؛ و به راه ميانه راه ميبرد، كه به خلاف آن دو بيراهه، بزرگوار و جليل است. راه ميانه به راههشتگانهي جليل (1) معروف است.
بودا از پيمودن اين راه هشتگامه يا راه هشتگانهي جليل به چهار حقيقت رسيد؛ يعني به حقيقتِ رنج، حقيقتِ خاستگاه رنج، حقيقت رهايي از رنج و حقيقت راهي كه به رهايي از رنج ميانجامد. اين راه خود به تنهايي هدف نيست، مقصد و مقصودش نيروانَه است. اينك آن چهار حقيقت:
-1- حقيقت جليل رنج. (2) بودا ميگويد زاييدهشدن رنج است؛ پيري رنج است؛ بيماري رنج است؛ مرگ رنج است؛ از عزيزان دور بودن رنج است؛ با ناعزيزان محشور بودن رنج است؛ (3) به آرزو نرسيدن رنج است. سخن كوتاه، همهي پنج تودهي دلبستگي رنجاند.
-2- خاستگاه رنج، تشنگي (4) است ، يعني تشنگي كام، تشنگي هستي (5) و تشنگي نيستي. و همين تشنگي است كه به دوباره زاييدهشدن ميبرد و به كامراني بسته است.
-3- «رهايي از رنج» همان رهايي از تشنگي يا قطع و توقف تشنگي است، يعني رها كردن آن، رو گرداندن از آن، آزادي و وارستن از آن است تا نشاني از آن به جا نماند. چون تشنگي از راه حواس پيدا ميشود، پس رهايي از آن نيز در خودداري و مراقبت از درهاي حواس است.
-4- راه رهايي از رنج: «همان راستي و درستي در شناخت، در انديشه، در گفتار، در كردار، در زيست، در كوشش، در آگاهي و در يكدلي، يعني سَمادي، (6) است». كه همان راه هشتگانهي جليل است. (ع. پاشايي، راه آيين (دَمهَپدَه) ، 1380، ص 28). اينك توضيح كوتاه هر يك از اين هشت گام.
راه هشتگانه
1- شناخت، ديد، نظر (يا فهم) درست (7) (سَمّاديتيْ): شناخت چهار حقيقت جليل خصوصاً و آموزههاي بودا عموماً.
2- نيّت (يا انديشه) درست (8) : بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه.
3- گفتار درست (9) : دَم فروبستن از دروغگويي، از چرندبافي، از درشتگويي، و از ياوهگويي، آگاهي فرد از تأثير سخنان خود.
4- كردار درست (10) : روگرداني از آزردن زندگي، يعني كشتن، از دزدي، از آلوده دامني، يعني كامراني و شهوتراني، آگاهي فرد از تأثير اقدامات خود.
5- معيشت (11) درست (12) : خودداري از پيشههاي زيانآور، چون اسلحهفروشي، بردهفروشي، طالعبيني و مانند اينها، به تعبير درستتر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلي كه به تقويت آموزههاي بودا بينجامد.
6- كوشش درست (13) : براي دور ماندن از هر گونه بدي، پيروز شدن به هر گونه بدي، شكوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نيكي است كه در رهرو پيدا ميشود. كنترل درهاي حواس در اين مرحله صورت ميپذيرد.
7- بينش درست (14) : اين است كه رهرو به تن، احساسها، دل و نيز دَمّهها - يعني چيزها و نمودهاي خاص- دانستگي و آگاهي روشن دارد و دانسته زندگي ميكند. (گونهاي از مراقبه بودايي)
8- تمركز درست (15) : (گونهاي از مراقبه بودايي) در اين باره بيشتر خواهيم گفت.
دو راه اخيرالذكر از راههاي هشتگانه، اشاره به موضوع مراقبه دارد كه هم در بخش مطالعه تطبيقي با فلسفه اگزيستانس و هم در بخش روانشناسي بوديسم، به آن مشروحاً خواهيم پرداخت. لازم به گفتن است كه براي عناوين اين 8 راه، معادلهاي مختلفي توسط مترجمين انتخاب شده است. كه معادلهاي نسبتاً خوبي است. البته در مورد معادلهاي mindfulness و concentration كه استاد عسگري پاشايي به ترتيب آگاهي و يكدلي و استاد شايگان پندار و مراقبه را برگزيدهاند، همانطور كه خواهيم اين هر دو راه، دو گونه مراقبه هستند كه دومي، متضمن مراقبه تمركزگراست و اولي متضمن مراقبه بينشيابانه، دست برداشتن از پندارها و دست يافتن به نيروانهست. بنابراين با توجه به معناي مورد نظر اين اساتيد، واژگان بينش درست و تمركز درست را نيز براي آنها ميتوان بهكار برد. بيان (هامفريز معتقد است كه مفهوم samadhi را نميتوان با معادل concentration كرد. او كاربرد معادلهايِ همزمانِ: مراقبه، تمركز و ژرفانديشي را براي گام هشتم بودايي توصيه ميكند. كه انجام پيشنهاد ايشان در ترجمه، كاري غيرمقدور است. نگ: هامفريز، 1377، ص 68).
گفتني است كه رهرو، هشت گامِ راه هشتگانهي جليل را از طريق سه آموزش (16) پيش ميگيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز ميكند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است. سپس به برترين مراقبه روميآورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبهي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه ميكند، و آنگاه به برترين شناسايي (پَرجنا) ميرسد كه مشتمل بر نيّت درست و شناخت درست است. (ع. پاشايي، 1380، ص 29). (17)
بنابراين مشاهده ميشود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز ميگردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزههاي بودا به سامان ميآورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است. در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميقتر مراقبه كه بينشيابي باشد، نائل ميگردد. در گام سوم، دو حاصل، پديدار ميگردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پِرَگيا) است. (18)
زنجيرِ عِلّي يا همزايي مشروط
بودا در هر يك از سه پاس شبي كه به روشنشدگي (19) ميرسد به يك دانش يا شناخت دست مييابد. در پاس مياني شب به شناخت زادن و از ميان رفتن موجودات ميرسد و در آن به نظاره ميپردازد. آنگاه از خود ميپرسد كدام علت است كه از آن پيري و مرگ برميخيزد، و پي ميبرد كه زاييده شدن علت پيري و مرگ است و با دنبال كردن نتيجهگيري در اين گونه نسبتهاي ميان علتها ميبيند كه زاييده شدن، از وجود برميخيزد و اين هم از رو آوردن به محسوس براي خشنود ساختن حواس، يعني دلبستگي. اين دلبستگي چگونه پيدا ميشود؟ از تشنگي؛ و اين خود از احساس؛ و اين از تماس برميخيزد؛ و تماس هم از باقيماندهي شش بنياد حس برميخيزد؛ و اين از باقيماندهي نام و شكل، يعني منش و شخصيت؛ و باز اين نيز از باقيماندهي دانستگي؛ و دانستگي هم از نيروهاي مؤثر در ناداني، يعني از كردارسازها؛ و اينها هم كه جوانههاي هر گونه وجود را در خود دارند، از ناداني برميخيزند. بدينسان به شناخت قسمي «زنجير عَلّي» ميرسد. پس وجود ساختهي يك زنجيرِعلّي دوازده حلقهاي است. اينك توضيح كوتاه دوازده حلقهي زنجيرِعِلّي:
الف- ناداني، ندانستن چهار حقيقت جليل است.
ب- از ناداني، كردارسازها، يا سَنكارَهْ برميخيزد؛ كه مشروط به نادانياند. مراد از كردارسازها كردارها يا كَرْمَه (20) هاي ارادي تن و گفتار و انديشهاند؛ خواه اين كردارها نيك باشند خواه بد؛ درست باشند يا نادرست؛ سالم باشند يا ناسالم. ناداني و كردارسازها دو حلقه از زندگي گذشتهاند.
ج- دانستگي حلقهي سوم است كه مشروط به كردارسازهاست. اين دانستگي را دانستگي دوباره زاييده شدن دانستهاند. يعني نخستين دانستگي است كه در لحظهي آبستني احساس ميشود. بودا ميگويد «اگر دانستگي به زِهدان مادر نميرفت آيا نام و شكل (حلقهي چهارم) به وجود ميآمد؟... اگر دانستگي پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بيرون ميرفت، آيا نام و شكل در اين جهان پيدا ميشد؟ اگر دانستگي پسري يا دختري را در كودكي رها كند، آيا نام و شكل رشد ميكند؟ افزون ميشود و به كمال ميرسد؟» جنين در زِهدان مادر از تركيب دانستگي دوباره زاييدهشدن و نطفه به وجود ميآيد. در اين دانستگي همهي تأثيرات صفات، يا ويژگيها، و كششهاي جريان زندگي شخص پنهان است. اين حلقه، زندگي گذشته را به زندگي كنوني ميپيوندد.
د- نام و شكل. مراد از نام سه توده از پنج توده است؛ يعني احساس، ادراك، و همكارها. مراد از همكارها پنجاه حالت رواني است؛ به جز احساس و ادراك. مراد از شكل همانا كالبد (از پنج توده)، جنسيت، و جايگاه دانستگي است كه شارحان آن را دل دانستهاند. اينها نيز همزمان با دانستگيِ دوباره زاييدهشدن پيدا ميشوند و مشروط به كَرْمَه يعني كردارهاي گذشتهاند.
ه- شش بنياد حس همانا چشم، گوش، بيني، زبان، تن و دل يا مَنَساند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگي كه از تماس هر يك از اين حسها با موضوع آن پيدا ميشود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگي گوش يا شنوايي.
و- بساويدن. از چشم و شكلها دانستگي چشم پيدا ميشود، بساويدن تماس اين سه با هم است. مثل اينكه دو قوچ شاخهاي خود را به هم بكوبند. يك قوچ چشم است و قوچ ديگر شكل، و برخورد ميان اين دو بساويدن چشم است.
ز- احساس. هر گاه يكي از اندامهاي حسي با موضوع خود، مثلاً چشم با شكل، تماس پيدا كند احساس پيدا ميشود. ازاينرو به اعتبار شش حس، شش احساس هست.
ح- تشنگي. از احساس، تشنگي پيدا ميشود. تشنگي سه گونه است: تشنگي كام، تشنگي هستي و تشنگي نيستي. ناداني و تشنگي دو حلقهي مهم اين زنجير عِلّياند. ناداني، كه علت گذشتهي وجود است، شرط و علت اكنون به شمار ميآيد؛ و تشنگي، علت كنوني و شرط و علت آينده است.
ط- از تشنگي، دلبستگي پيدا ميشود كه همان تشنگي بيش از حد است. تشنگي آرزوي داشتن چيزي است كه هنوز به دست نيامده؛ مثل دست دزدي كه در تاريكي دنبال چيزي است؛ امّا دلبستگي، دزدي و به دستآوردن آن چيز است؛ همچون دزديده شدن گنج به دست دزد. دلبستگي چهارگونه است: «دلبستگي به كامها»، «دلبستگي به نظرهاي نادرست»، «دلبستگي به آداب و آيينها»، «دلبستگي به عقيدهي خود».
سه حلقهي احساس، تشنگي و دلبستگي ما را به زندگي آينده ميبندد.
ي- وجود. دلبستگي شرط وجود است. مراد از وجود جريان فعال درست و نادرست يا سالم و ناسالم كَرْمَهاي يا كرداريِ شدن است. وجود دو جنبه دارد، يكي كه كننده يعني فعال است و وجودِ كَرْمَه خوانده ميشود، يعني كردارهاي خوب و بدي كه كَرْمَه را ميسازند؛ ديگري جنبهي پذيرندهي شدن است، كه وجود مجدد يا دوباره زاييده شدن است. وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان كام، وجود در جهان شكل يا مادهي لطيف و وجود در جهان بيشكل يا نامادّي.
ك- از وجود، زاييدهشدن پيدا ميشود. اين زاييدهشدن در واقع همان دوباره زاييده شدن است. يعني از وجودِ كَرْمَهي سالم و ناسالم وجود مجدد پيدا ميشود با نشانههاي جسمي و رواني خاص آن.
ل- پيري و مرگ. چون زاييده شدن هست، پيري و مرگ نيز به ناگزير هستند، و در نتيجه رنج و اندوه نيز خواهد بود.
دربارهي اهميت اين زنجير علّي همين بس كه بودا گفته است: «هر كه زنجير علّي را بفهمد، آيين را ميفهمد». (M28)
نخستين گفتار بودا- سورهي به گردش درآوردن گردونه آيين- از «رنج و رهايي» ميگويد؛ دو بيراهه هست كه هر دو به رنج ميانجامد، يكي كامراني و ديگري خودآزاري. بودا، كه خود سالها پيش از بوداشدن اين دو بيراهه را راه ميپنداشته، پس از «بودا» شدن درمييابد كه راه نه آن است و نه اين؛ و به راه ميانه راه ميبرد، كه به خلاف آن دو بيراهه، بزرگوار و جليل است. راه ميانه به راههشتگانهي جليل (1) معروف است.
بودا از پيمودن اين راه هشتگامه يا راه هشتگانهي جليل به چهار حقيقت رسيد؛ يعني به حقيقتِ رنج، حقيقتِ خاستگاه رنج، حقيقت رهايي از رنج و حقيقت راهي كه به رهايي از رنج ميانجامد. اين راه خود به تنهايي هدف نيست، مقصد و مقصودش نيروانَه است. اينك آن چهار حقيقت:
-1- حقيقت جليل رنج. (2) بودا ميگويد زاييدهشدن رنج است؛ پيري رنج است؛ بيماري رنج است؛ مرگ رنج است؛ از عزيزان دور بودن رنج است؛ با ناعزيزان محشور بودن رنج است؛ (3) به آرزو نرسيدن رنج است. سخن كوتاه، همهي پنج تودهي دلبستگي رنجاند.
-2- خاستگاه رنج، تشنگي (4) است ، يعني تشنگي كام، تشنگي هستي (5) و تشنگي نيستي. و همين تشنگي است كه به دوباره زاييدهشدن ميبرد و به كامراني بسته است.
-3- «رهايي از رنج» همان رهايي از تشنگي يا قطع و توقف تشنگي است، يعني رها كردن آن، رو گرداندن از آن، آزادي و وارستن از آن است تا نشاني از آن به جا نماند. چون تشنگي از راه حواس پيدا ميشود، پس رهايي از آن نيز در خودداري و مراقبت از درهاي حواس است.
-4- راه رهايي از رنج: «همان راستي و درستي در شناخت، در انديشه، در گفتار، در كردار، در زيست، در كوشش، در آگاهي و در يكدلي، يعني سَمادي، (6) است». كه همان راه هشتگانهي جليل است. (ع. پاشايي، راه آيين (دَمهَپدَه) ، 1380، ص 28). اينك توضيح كوتاه هر يك از اين هشت گام.
راه هشتگانه
1- شناخت، ديد، نظر (يا فهم) درست (7) (سَمّاديتيْ): شناخت چهار حقيقت جليل خصوصاً و آموزههاي بودا عموماً.
2- نيّت (يا انديشه) درست (8) : بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه.
3- گفتار درست (9) : دَم فروبستن از دروغگويي، از چرندبافي، از درشتگويي، و از ياوهگويي، آگاهي فرد از تأثير سخنان خود.
4- كردار درست (10) : روگرداني از آزردن زندگي، يعني كشتن، از دزدي، از آلوده دامني، يعني كامراني و شهوتراني، آگاهي فرد از تأثير اقدامات خود.
5- معيشت (11) درست (12) : خودداري از پيشههاي زيانآور، چون اسلحهفروشي، بردهفروشي، طالعبيني و مانند اينها، به تعبير درستتر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلي كه به تقويت آموزههاي بودا بينجامد.
6- كوشش درست (13) : براي دور ماندن از هر گونه بدي، پيروز شدن به هر گونه بدي، شكوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نيكي است كه در رهرو پيدا ميشود. كنترل درهاي حواس در اين مرحله صورت ميپذيرد.
7- بينش درست (14) : اين است كه رهرو به تن، احساسها، دل و نيز دَمّهها - يعني چيزها و نمودهاي خاص- دانستگي و آگاهي روشن دارد و دانسته زندگي ميكند. (گونهاي از مراقبه بودايي)
8- تمركز درست (15) : (گونهاي از مراقبه بودايي) در اين باره بيشتر خواهيم گفت.
دو راه اخيرالذكر از راههاي هشتگانه، اشاره به موضوع مراقبه دارد كه هم در بخش مطالعه تطبيقي با فلسفه اگزيستانس و هم در بخش روانشناسي بوديسم، به آن مشروحاً خواهيم پرداخت. لازم به گفتن است كه براي عناوين اين 8 راه، معادلهاي مختلفي توسط مترجمين انتخاب شده است. كه معادلهاي نسبتاً خوبي است. البته در مورد معادلهاي mindfulness و concentration كه استاد عسگري پاشايي به ترتيب آگاهي و يكدلي و استاد شايگان پندار و مراقبه را برگزيدهاند، همانطور كه خواهيم اين هر دو راه، دو گونه مراقبه هستند كه دومي، متضمن مراقبه تمركزگراست و اولي متضمن مراقبه بينشيابانه، دست برداشتن از پندارها و دست يافتن به نيروانهست. بنابراين با توجه به معناي مورد نظر اين اساتيد، واژگان بينش درست و تمركز درست را نيز براي آنها ميتوان بهكار برد. بيان (هامفريز معتقد است كه مفهوم samadhi را نميتوان با معادل concentration كرد. او كاربرد معادلهايِ همزمانِ: مراقبه، تمركز و ژرفانديشي را براي گام هشتم بودايي توصيه ميكند. كه انجام پيشنهاد ايشان در ترجمه، كاري غيرمقدور است. نگ: هامفريز، 1377، ص 68).
گفتني است كه رهرو، هشت گامِ راه هشتگانهي جليل را از طريق سه آموزش (16) پيش ميگيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز ميكند كه همان راستي و درستي در «گفتار» «كردار» و «معيشت» است. سپس به برترين مراقبه روميآورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبهي دل است يعني به راستي و درستي در كوشش، به مراقبه توجه ميكند، و آنگاه به برترين شناسايي (پَرجنا) ميرسد كه مشتمل بر نيّت درست و شناخت درست است. (ع. پاشايي، 1380، ص 29). (17)
بنابراين مشاهده ميشود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز ميگردد. رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزههاي بودا به سامان ميآورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف «سير درون» است. در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميقتر مراقبه كه بينشيابي باشد، نائل ميگردد. در گام سوم، دو حاصل، پديدار ميگردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به «شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پِرَگيا) است. (18)
زنجيرِ عِلّي يا همزايي مشروط
بودا در هر يك از سه پاس شبي كه به روشنشدگي (19) ميرسد به يك دانش يا شناخت دست مييابد. در پاس مياني شب به شناخت زادن و از ميان رفتن موجودات ميرسد و در آن به نظاره ميپردازد. آنگاه از خود ميپرسد كدام علت است كه از آن پيري و مرگ برميخيزد، و پي ميبرد كه زاييده شدن علت پيري و مرگ است و با دنبال كردن نتيجهگيري در اين گونه نسبتهاي ميان علتها ميبيند كه زاييده شدن، از وجود برميخيزد و اين هم از رو آوردن به محسوس براي خشنود ساختن حواس، يعني دلبستگي. اين دلبستگي چگونه پيدا ميشود؟ از تشنگي؛ و اين خود از احساس؛ و اين از تماس برميخيزد؛ و تماس هم از باقيماندهي شش بنياد حس برميخيزد؛ و اين از باقيماندهي نام و شكل، يعني منش و شخصيت؛ و باز اين نيز از باقيماندهي دانستگي؛ و دانستگي هم از نيروهاي مؤثر در ناداني، يعني از كردارسازها؛ و اينها هم كه جوانههاي هر گونه وجود را در خود دارند، از ناداني برميخيزند. بدينسان به شناخت قسمي «زنجير عَلّي» ميرسد. پس وجود ساختهي يك زنجيرِعلّي دوازده حلقهاي است. اينك توضيح كوتاه دوازده حلقهي زنجيرِعِلّي:
الف- ناداني، ندانستن چهار حقيقت جليل است.
ب- از ناداني، كردارسازها، يا سَنكارَهْ برميخيزد؛ كه مشروط به نادانياند. مراد از كردارسازها كردارها يا كَرْمَه (20) هاي ارادي تن و گفتار و انديشهاند؛ خواه اين كردارها نيك باشند خواه بد؛ درست باشند يا نادرست؛ سالم باشند يا ناسالم. ناداني و كردارسازها دو حلقه از زندگي گذشتهاند.
ج- دانستگي حلقهي سوم است كه مشروط به كردارسازهاست. اين دانستگي را دانستگي دوباره زاييده شدن دانستهاند. يعني نخستين دانستگي است كه در لحظهي آبستني احساس ميشود. بودا ميگويد «اگر دانستگي به زِهدان مادر نميرفت آيا نام و شكل (حلقهي چهارم) به وجود ميآمد؟... اگر دانستگي پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بيرون ميرفت، آيا نام و شكل در اين جهان پيدا ميشد؟ اگر دانستگي پسري يا دختري را در كودكي رها كند، آيا نام و شكل رشد ميكند؟ افزون ميشود و به كمال ميرسد؟» جنين در زِهدان مادر از تركيب دانستگي دوباره زاييدهشدن و نطفه به وجود ميآيد. در اين دانستگي همهي تأثيرات صفات، يا ويژگيها، و كششهاي جريان زندگي شخص پنهان است. اين حلقه، زندگي گذشته را به زندگي كنوني ميپيوندد.
د- نام و شكل. مراد از نام سه توده از پنج توده است؛ يعني احساس، ادراك، و همكارها. مراد از همكارها پنجاه حالت رواني است؛ به جز احساس و ادراك. مراد از شكل همانا كالبد (از پنج توده)، جنسيت، و جايگاه دانستگي است كه شارحان آن را دل دانستهاند. اينها نيز همزمان با دانستگيِ دوباره زاييدهشدن پيدا ميشوند و مشروط به كَرْمَه يعني كردارهاي گذشتهاند.
ه- شش بنياد حس همانا چشم، گوش، بيني، زبان، تن و دل يا مَنَساند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگي كه از تماس هر يك از اين حسها با موضوع آن پيدا ميشود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگي گوش يا شنوايي.
و- بساويدن. از چشم و شكلها دانستگي چشم پيدا ميشود، بساويدن تماس اين سه با هم است. مثل اينكه دو قوچ شاخهاي خود را به هم بكوبند. يك قوچ چشم است و قوچ ديگر شكل، و برخورد ميان اين دو بساويدن چشم است.
ز- احساس. هر گاه يكي از اندامهاي حسي با موضوع خود، مثلاً چشم با شكل، تماس پيدا كند احساس پيدا ميشود. ازاينرو به اعتبار شش حس، شش احساس هست.
ح- تشنگي. از احساس، تشنگي پيدا ميشود. تشنگي سه گونه است: تشنگي كام، تشنگي هستي و تشنگي نيستي. ناداني و تشنگي دو حلقهي مهم اين زنجير عِلّياند. ناداني، كه علت گذشتهي وجود است، شرط و علت اكنون به شمار ميآيد؛ و تشنگي، علت كنوني و شرط و علت آينده است.
ط- از تشنگي، دلبستگي پيدا ميشود كه همان تشنگي بيش از حد است. تشنگي آرزوي داشتن چيزي است كه هنوز به دست نيامده؛ مثل دست دزدي كه در تاريكي دنبال چيزي است؛ امّا دلبستگي، دزدي و به دستآوردن آن چيز است؛ همچون دزديده شدن گنج به دست دزد. دلبستگي چهارگونه است: «دلبستگي به كامها»، «دلبستگي به نظرهاي نادرست»، «دلبستگي به آداب و آيينها»، «دلبستگي به عقيدهي خود».
سه حلقهي احساس، تشنگي و دلبستگي ما را به زندگي آينده ميبندد.
ي- وجود. دلبستگي شرط وجود است. مراد از وجود جريان فعال درست و نادرست يا سالم و ناسالم كَرْمَهاي يا كرداريِ شدن است. وجود دو جنبه دارد، يكي كه كننده يعني فعال است و وجودِ كَرْمَه خوانده ميشود، يعني كردارهاي خوب و بدي كه كَرْمَه را ميسازند؛ ديگري جنبهي پذيرندهي شدن است، كه وجود مجدد يا دوباره زاييده شدن است. وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان كام، وجود در جهان شكل يا مادهي لطيف و وجود در جهان بيشكل يا نامادّي.
ك- از وجود، زاييدهشدن پيدا ميشود. اين زاييدهشدن در واقع همان دوباره زاييده شدن است. يعني از وجودِ كَرْمَهي سالم و ناسالم وجود مجدد پيدا ميشود با نشانههاي جسمي و رواني خاص آن.
ل- پيري و مرگ. چون زاييده شدن هست، پيري و مرگ نيز به ناگزير هستند، و در نتيجه رنج و اندوه نيز خواهد بود.
دربارهي اهميت اين زنجير علّي همين بس كه بودا گفته است: «هر كه زنجير علّي را بفهمد، آيين را ميفهمد». (M28)