آنان كه عاشقانه ازدواج مي كنند موفق ترند؟؟؟يا آنان كه عاقلانه ازدواج مي كند؟؟؟

zeynab_ghhh

کاربر بیش فعال
من میترسم اگه عاقلانه ازدواج کنم بدن نتونم طرفو دوست داشته باشم...بعد غبطه بخورم که فلانی‌ رو بیشتر دوست داشتم...
اگر طرفتو بخاطر معیارهایی که قبول داشتی انتخاب کنی،مسلما علاقه مند میشی بهش.
اما اگر همینجوری و بدون هیچ معیاری ممکنه عاشق یکی بشی، دیگه.....
غبطه خوردن واسه دوست داشتن کسی که معیاراتو نداشته ؟ همینجوری؟ چرا اونوقت؟
 

3peh

عضو جدید
کلا تو مقوله ازدواج هیچ مقوله یا نظریه مطلقا" صحیحی وجود نداره و همیشه میتونه استثنا وجود داشته باشه.
دو دو تا چارتا نیست! قابل محاسبه نیست!

من نمیخوام اینجا نظریه پردازی کنم یا بگم اینجوری خوبه یا اونجوری بده! ولی صرفا تجربه شخصی خودم از ازدواجم رو مینوسیم، برداشت با خواننده:

حدود 2 سال و خورده پیش توی یه موسسه کاری، خانومی بود که بواسطه شرایط کاری با هم رو در رو میشدیم و گاهی هم صحبت. خب اوایل هیچ حسی نسبت به ایشون نداشتم و راستش رو بخواهین هم دقیقا نمیدونم از کی احساس کردم که ازش خوشم میاد!! ولی به هر حال احساس کردم که داره خوشم میاد ازش! خب یعنی چی؟ یعنی اینکه شکل ظاهری، نحوه صحبت کردن،لباس پوشیدن، برخورد و رفتارش و چیزای دیگه... به دلم نشست!! هر وقت میخواستم برم موسسه یه حس و شوقی درونم بود که ببینمش!! وقتی یه مدت نمیدیدمش اذیت میشدم!! خب تا اینجای کار تقریبا مطمئن بودم که "من از این خانوم خوشم میاد" نمیدونم شایدم عاشق شده بودم!

خب جناب عقل میاد وسط! میگه : "تو هیچی از این خانوم نمیدونی! خونوادش، خودش، اصلا یادته تو دوران دانشجویی هم یه چند بار اینجوری شدی! ولی چی شد؟؟ همش گذرا بود تموم شد!"
جواب من: حق با توئه! ولی خب اون دوران دانشجویی من دانشجو بودم رو حوا بودم نه پولی نه کاری اون موقع ها صحیح نبود برم جلو! ولی الان ( 2سال پیش!) 29 سالمه، شرایطمم که نه کامل ولی خوبه!
عقل: خب باشه تو هیچی از اخلاقیات این خانوم نمیدونی، از خونوادش، شاید این چهره دلنشینی که ازش در دلت ساختی کاملا غلط باشه!!!
من: خب راست میگی!

راستشو بخواین حدود 9 ماه گذشت و سه ماه کامل هم اصلا من دیگه این خانومو ندیدم. ولی همچنان توی ذهنم بود. دیگه جدی جدی احساسات و اتفاقاتی رو در وجودم حس میکردم که تا حالا نداشتم واقعا.
دیگه طاقتم سر اومد و قضیه رو با خواهرم در میان گذاشتم. و قرار شد یک روز بره و به صورت کاملا نا محسوس اطلاعات اولیه ای از این خانوم در بیاره مثل ویژگی های خانوادگی، تعداد اعضای خانوادش، شغل پدر مادرش، شغل خودش،سنش، اصلا شاید ازدواج کرده باشه!! و ...

خب باز جناب عقل اومد وسط: " اگر معیارهایی که از قبل خودت و خانوادت برای ازدواج داشتی توی این خانوم نبود چی؟؟ چکار میکنی؟؟ میخوای اون معیارها رو زیر پا بذاری؟؟! میخوای با خانوادت مخالف کنی؟! نظر خانوادت چی؟ اون خانوم فقط نمیخواد که زن تو بشه! میخواد عضوی از خانوادت بشه پس خانوادت هم بخشی از این انتخابن،خانومی که ممکنه همه احساساتت در موردش اشتباه باشه؟! بیخیال شو! بذار همون مادرت یه زن خوب برات پیدا میکنه! "
من: " خب حق با توئه! نمیدونم واقعا! ولی میترسم بعدا پشیمون شم! حالا شاید با معیارهای ما هم بخونه! خدا رو چه دیدی؟! بذار برم جلو!!

معیارهای اولیه من هم این بود که مثلا یه خانواده کم جمعیت باشه،یه شغل مناسب داشته باشه، پدر مادر ش پیر و سالخورده نباشن و ...

دیگه گفتم خدایا از ما حرکت از تو هم هر چی صلاحه!!! خلاصه کنم که خواهرم با اون خانوم صحب کرده بود و اطلاعات نشون میداد به طرز عجیبی معیارهای اولیه که گفتم در مورد اون خانوم صدق میکنه!!!! خانواده 4 نفره، شغل مناسب و ... . از اینجا بود که مراحل بعد مثل اشنایی های بیشتر خودمون و خانواده ها بیشتر شد ، 5 ماه بعد نامزد و 7 ماه بعد از نامزدی هم ازدواج کردیم.

خب قبل از اینکه اینها رو بنویسم خیلی فکر کردم که ببینم شیوه کار من چی بود؟! عاشقانه بوده؟ عاقلانه بوده؟ جفتش با هم بود؟ ولی به جواب خاصی نرسیدم. برداشت با شما.
ولی این نکته رو یادتون باشه، اختلاف همییییییییشه هست. هر چقدر هم که عقل رو بنداری جلو باز اختلاف هست. مهم برخورد با اختلافاته. ما قبل از ازدواج هم به اختلافات بین همدیگه پی بردیم ولی با این وجود باهاش کنار اومدیم. اما نمیدونم که عقل بود که گفت این اختلافات جزئیه و قابل چشم پوشیه یا عشق بود که کمرنگش کرد!

امیدوارم مفید بوده باشه!
یا حق
 

Similar threads

بالا