ثانیه های خاکستری...

optimistic

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صدای قلب نیست[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صدای پای توست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که شب ها در سینه ام می دوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کافی ست کمی خسته شوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کافی ست بایستی....[/FONT]

گروس عبدالملکیان
 

leila bagheri

عضو جدید
من دوست دارم حرف های خوبی را که آدم ها به من می زنند، زود فراموش کنم
درست به همان سرعتی که از یاد خودشان می رود!
 

farshid618524

عضو جدید
عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد
خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
در بهاري كه دلم نشكفد از خنده يار
چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن؟
چه كند با دل افسرده من لاله به باغ؟
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ؟

عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد
مي برد مژده آزادي زنداني را
زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد
سحري جلوه كند اين شب ظلماني را
پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
روح آزرده من مي رمد از بوي بهار
بي تو خاريست به دل خنده فروردينش!

عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد
كارواني همه افسوس . . . همه نيرنگ و فريب!
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
سينه ام پر شده از ناله غمهاي غريب!
ديدن روي گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بي رخ معشوق گناه است . . . گناه!
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق!
به هم آميزد ناگه . . . دو تبسم . . . دو نگاه!

"مشيري"
 

@spacechild@

عضو جدید
سخت است برای تو گفتن این روزها...
حواست که هست!
بهار کلافه ام کرده...
که ازتو بگویم!
ولی انگار دست هایم را با خون زمستان گچ گرفته اند!
 
آخرین ویرایش:

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شب كوچك من افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي
نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي ؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن هيچ .
پشت اين
پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نا معلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش هاي لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را باخود خواهد برد
باد ما را باخود خواهد برد
 

اهورا25

کاربر فعال اینترنت و وبگردی
امشب عجب رقص ثانیه های خاکستری لبخند را از لحظه هایم ربوده اند!!!
نقره داغ های پشت هم و سایه یک گناه....
چقدر تنهایی زیباست در ثانیه های خاکستری!
 

leila bagheri

عضو جدید
باید انتخاب کرد، قلبت را یا غرورت را. یکی باید فدای دیگری شود، این قانونی نانوشته است.
عاشق شدن هزینه دارد، باید چیزی بخشید تا چیزی به دست آورد، باید بدست آورد آن چیزی که بخشیده می‏شود.
و وای به روزی که هیچ‏چیز برای قربانی کردن باقی نمانده باشد، یا داشته‏های یک انسان ارزش فدا شدن نداشته باشد.
 

shinto

عضو جدید
شعر قاصدک

شعر قاصدک

قاصدک
من که ياري ندارم
چشم انتظاري ندارم.
قاصدک بروبرو که با تو کاري ندارم
قاصدک به چشم من ، قصه يک دردي برو.
ميدونم براي من خبر نياوردي برو
توي هفت آسمون. من يه ستاره ندارم
کسي که عشق منو به ياد بياره ندارم.
ندارم دلي که يک لحظه يه يادم بزنه.
ندارم هيچکسي رو که فکر کني يار منه
قاصدک برو برو که با تو کاري ندارم
من که ياري ندارم
چشم انتظاري ندارم.
خيلي وقته اوني که براش ميمردم ديگه نيست
قاصدک ها رو به يادش ميشمردم ديگه نيست
خيلي وقته که دارم با تنهايي سر مي کنم.
همه ي قاصدک هاي شهرو پرپر مي کنم.
قاصدک برو برو که با تو کاري ندارم
من که ياري ندارم
چشم انتظاري ندارم.
 
آخرین ویرایش:

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور نمیکنم این تو خود تویی
این تو که از خودش بیخود شده تویی
باور نمیکنم عشق منی هنوز
گاهی به قلب من سر میزنی هنوز
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
بذار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم
اگه تموم قصه مون هنوز ترانه سازتم
بذار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی
روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بذار خیال کنم منم اونی که دلت تنگه براش
اونی که وقتی تنهایی پر میشی از خاطره هاش
دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی
بذار خیال کنم بذار اگرچه بی خیالمی
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من ناتوانم در آوردن روز... چراغم را هم شکستند... [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما انتهای من انتهای خورشید است...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حتی اگر نتهای سیاه درلا به لای رقص فرشتگان ریزید... باز هم نوری هست...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که من خواهمش یافت...[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز هم دلی شکست... چون چینی تنهایی سهراب...

باز هم کبوتری به یاد سنگ پرپرشد...
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و یک درخت برای ماندگاری یک نام خراشیده...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]به راستی که ضربدر زدن روی مثبتها چه آسان است...[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آغاز فصلی سبز...

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کوله بارم بر پشت...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خستگی ها را کشته...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چشم به سوی فردایی شاید روشن تر...[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من متولد می شوم...

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بار دیگر...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]از نو...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]از نور می گذرم...و نور در من...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]سیاهی ها هنوز هم هستند...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر دوسمت حقیقت...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اما نور به موازات سیاهی...آنجا که مرزی نیست...می رود...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و ما در بی نهایت...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]من دیگر ماست...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]حقیقت چیزی جز این نیست...خود ما...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چه تاریک چه روشن...که روشن...[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
و من باز هم متولد می شوم...

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]همچون سال هایی که گذشت...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و ثانیه هایی که بی صدا جای پاهاشان را بر چهره می گذارند...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و من یک علامت سوال به بزرگی همه ی این سال ها...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جاده ام را با دست نقاشی می کنم...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و در این راه با تو همسفر...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جواب سوال هایم را خواهم یافت...شاید...[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
رقص درختان در باد بهاری...

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]حوض بی آب حیاط...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باد گرمی که به صورتم می خورد...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دل تنگی که برایم پیاز خرد می کند...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دلم که آسمان لندن است...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چشمانم که عینک گم کرده اند...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]منی که باز هم نشسته ام...[/FONT]
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبزی را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم...


زنده یاد حسین پناهی
 

zx1

عضو جدید
تو این ثانیه ها، بی خواب بی خوابم
تو این خاکستری، همرنگ مهتابم
تو رفتی بی من و من مردم از تو
بخند برمن، به من، بر عکس بی قابم
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عقربه‌ها باز نمی‌ایستند
خورشیدی مقوایی
بر آسمانی کاغذی

نیستی
وای که تاریکی چقدر غلیظ و طولانی‌ست ...




رضا چایچی - بوی اندام سیب
 

آیاتای

عضو جدید
مدرسه

زندان به من چیزهای زیادی یاد داد
ولی بیش از همه صبر کردن را
هنگام تنهایی پر جمعیت بودن را
در میان جمعیت با خود ماندن را
و پیوسته با خود قهر کردن
و مکرراً آشتی کردن را
بدون احساس سنگینی
تحمل خیانت ها را
در پنج متر، پنج هزار متر قدم زدن
و در تنگنای دیوارها
سیر دنیا را
و بیش از همه
تمام گِرد ها را در دل تیز کردن را
انسان بودن ، انسان بودن را .


عزیز نسین
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنگل سرسبز در حریق خزان سوخت
خیره بر او چشم خون گرفته خورشید
دامن دشت از غبار سوخته پر شد
مرغ شب از آشیانه پر زد و نالید
جنگل آتش گرفته از نفس افتاد
و آن همه رنگ و ترانه گشت فراموش
ابر سیه خیمه زد گرفته و سنگین
بر سر ویرانه های جنگل خاموش
اما شب ها که جز ستاره کسی نیست
زمزمه ای در میان جنگل خفته ست
خاک نفس می کشد هنوز تو گویی
در نفسش بوی باغ های شکفته ست
سینه این خاک خشک سوخته حاصل
بستر بس جویبارهای روان است
در دل گسترده اش چو ابر گرانبار
اشک زلال هزار چشمه نهان است
پر ز عطش ریشه های زنده سرکش
چنگ فرو می برند در جگر خاک
قلب زمین می زند ز جنبش رستن
با تپش پر شتاب خون طربنک
در دل هر دانه ای ز شوق شکفتن
رقص دلاویز ناز می شود آغاز
گویی در باغ آفتابی جانش
آمده ناگه هزار مرغ به پرواز
راه گشایان بذرهایی نهانی
گر شده از زیر سنگ ره بگشایند
نازک جانان سبزپوش بهاری
رقصان رقصان ز خاک و خاره برایند
جوشش آن رنگ و بو که در تن ساقه ست
تا نشود گل ز کار باز نماند
شیره خورشید در رگش به تکاپوست
تا که چو رنگین کمان شکوفه فشاند
اینک ای باغبان شکوه شکفتن
ساقه جوانه زد و جوانه ترک خورد
شاخه خشکی که در تمام زمستان
زندگیش را نهفته داشت گل آورد
 

آیاتای

عضو جدید
شعر سنگسار

تشنج پوستم را که می شنوم
سوزن سوزن که می شود کف پا
علامت این است که چیزی خراب می شود
دمی که یک کلمه هم زیادی است
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار
سایه دستی است که می پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد

در التهاب درهایی که باز می شوند
کتاب هایی که باز می شوند و دست هایی که بسته می شوند
و دست هایی که سنگ ها را می پرانند
و سار هایی که از درخت ها می پرند

درخت هایی که دار می شوند
دهان هایی که کج می شوند
زبان هایی که
لالمانی می گیرند

صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه که می انبوهد می ترکد رؤیا که تکه تکه می پراکند
دانشگاهی که حل می شود در زندانی
و چشم اندازی که از هم می پاشد

خوابی که می شکند در چشم و چشم
که میخ می شود در نقطه ای و نقطه ای که می ماند منگ در گوشه ای
از کاسه سر
که همچنان غلت می خورد غلت می خورد غلت می خورد...


زنده یاد محمد مختاری​
 
بالا