دست‌نوشته‌ها

سمیه نوروزی

عضو جدید
گاهی آدم می نویسه تا خونده بشه، چقدر دلم تنگ شده برای این نوشتن برای خونده شدن...اون زمان هایی هم که از خودم فاکتور می گیرم دلم تنگ میشه برای خوندن بقیه ...
الانم در کشاکش سردرد و سرماخوردگی و خستگی از یه نصف روز کامل تو رختخواب بودن خودمو رسوندم به کامپیوتر برای خوندن دلنوشته های این صفحه.
امروز به این فکر میکردم که اداما این روزا غمگینترن...
چند روز پیش روی صندلی ردیف اخر اتوبوس یه دختر جوونی نشسته بود و اروم گریه میکرد..همه معذب بودن. دلم می خواست برم باهاش حرف بزنم تا آروم بشه دلم می خواست یه کاری بکنم همون طور که اینو توی بقیه می دیدم توی نگاهایی که بر می گشت عقب و پر از دلنگرانی و دلسوزی بود ... اونشب کلی دمغ شدم...فرداش یه دختر دیگه رو دیدم که نشسته بود ردیف عقب،کنار شیشه ... بی صدا داشت اشک می ریخت...
امروز خودم نشسته بودم ردیف عقب، کلی دلم گرفته بود هر لحظه فکر میکردم اینبار یک نفر یه جای دیگه نشسته و داره گریه میکنه اما من نمی تونم ببینمش...
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
دخترکوچولو دنبال پدرش تا اونجایی که می تونه سریع قدم برمیداره اما بازم قدماش کم میارنو نمی رسه ، پدر برمیگرده نگاهش می کنه لبخند می زنه یک دو قدم برمیگرده عقب دستای کوچولوی دخترشو محکم می گیره توی دستش کنار هم مسیرو ادامه می دن...
این روزا رابطه ی من و خدا اینطوریه ...
خدا دستامو گرفته،محکم تر از همیشه ...میدونه که بیشتر از همیشه بهش احتیاج دارم ... با خودم فکر می کنم گاهی دلشکسته بودن بد نیست
بدنیست به شرط اینگه حواست باشه که خدا حتما بر میگرده، نگاهت می کنه، لبخند می زنه، و محکم تر از همیشه دستاتو می گیره...
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
من این لحظه هایی را که پرده های سرتاسری اتاقم روی موج های هوای تازه ی پنجره های باز اتاقم سوار می شوند و به سوی سقف خیز بر میدارند دوست دارم.
این لحظه ها دست خودم نیست که در ناخودآگاه_ هر چند لحظه، سرم به سوی پنجره برمی گردد.
بدجور آن جمله که چند وقت پیش شنیده ام به یادودلم نشسته: از نشانه های اجابت دعاست که به وقت دعا نسیم بوزد...
نمی دانم اگر نسیمی باشد و آن وقت قصد دعا کنی بازهم اجابت هست یا نه اما...
نسیم می وزد دوباره سرم برگشته سمت پنجره...
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب خواب دیدم شهر پر شده از آدم خوار ها ویکی یکی از پنجره داخل میشوند
تا آخرین بازمانده ها از خانواده من را به خونخوار تبدیل کنند.
چرا آن روز آنقدر زجر آلود بود که شبش را ملتهب بیدار شوم
و پناه ببرم به دروازه های نورانی بی پاسخ!
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاشکي گاهي وقتا...خدا از پشت ابر ها بياد بيرون...گوشم رو محکم بگيره و داد بزنه......آهاااااي.. .!!!... ... ... ... بشين سر جات اينقده غر نزن....همينه که هست...!!بعد يه چشمک مي زد...و آروم توي گوشم ميگفت...همه چي درست ميشه...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم مي خواد برم جايي كه هيچ كس نباشه
جايي كه خودم باشم و خداي خودم
فارغ از بود و نبود باهاش درد دل كنم
.
.
.
.
كاش ميشد سرنوشت را از سرنوشت
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش کودک بودم تا بزرگترين شيطنت زندگي ام نقاشي روي ديوار بود ، اي کاش کودک بودم تا از ته دل مي خنديدم نه اينکه مجبور باشم همواره تبسمي تلخ بر لب داشته باشم ، اي کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتي و درد با يک بوسه همه چيز را فراموش مي کردم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلتنگم...
اين روزها دلم تنگه
اين شبها رو دارم به دلتنگي و اشك ميگذرونم

.
.
طاقت اينهمه دوري رو ندارم...
دلم هواشو كرده..هواي نفسهاش..هواي دستهاش..هواي بوييدن و بوسيدنش...
دلم ميخواد بازم تو آغوشش خودم گم كنم...و بازم سرمو محكم تو بغلش بگيره و روي موهام بوسه بزنه...
اين روزها چه سخت نفس ميكشم....
دلم ميخواد بازم سر روي پاهاش بذارم...و با دستهاي زمخت و زبرش موهامو نوازش كنه
هرچي ميگذره جاي زخم نبودنش عميقتر ميشه...
دلم ميخواد بازم وقتي خوابه صداي تنفسهاي سخت و كشدارش رو بشنوم...
دلم ميخواد بازم سر روز سينه اش بذارم و تپشهاي تند و نامنظم قلبش رو بشنوم.....
هنوز باورم نميشه كه ديگه هر آخر هفته كسي جلوي در حياط منتظرم نيست ...
باورم نميشه كه كسي نيست كه باهاش توي باغچه قدم بزنم و با هم درد دل كنيم...و با آب و تاب از گلهاش برام بگه...
دلم داره از غصه ميتركه...باغچه هم دلتنگته...
اشك امون رو بريده...
.
.

آخخخخخ خدااااااااا...طاقت اينهمه دوري رو بهم بده...
بذار فكركنم كه حالا ديگه تو آرامشه...حالا ديگه قلبش اذيتش نميكنه...بذار فكركنم كه ديگه شب تا صبح از دست و پا درد ناله نميكنه
بذار فكر كنم كه ديگه بعد از هرغذا مشت مشت قرص نميخوره...
بذار فكركنم كه ديگه براي يه سرماخوردگي كوچيك جونش به لبش نميرسه...
خدايا كمكم كن...كمكم كن..
.
.

آخخخخخخخخ آقاجون ......خيلي دلم واست تنگ شده....
تو چي ؟ توهم دلتنگ من هستي؟؟؟
:cry:
 
آخرین ویرایش:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پهلوي چپم وحشتناك درد مي كنه نمي تونم پشت ميزم بمونه همش بايد تو شركت قدم بزنم. رئيسم چپ چپ نگام ميكنه

درد پهلوم نهايتا با مسكن تموم ميشه اما با درد قلبم چه كنم؟؟؟
چه دوايي براش پيدا كنم؟
پيش كي برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدايا خاموشيم ده لب بسته فراموشيم ده
 

ali.mehrkish

عضو جدید
عادت

عادت

کاش ما ادم ها فقط سمت خودمون رو نمی دیدیم
من این روز ها واقعا تنهام
شادم
می خندم
تلاش می کنم
همراهش هستم
اما تنها
غمگینم
...
...
...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرقي نمي كند كه بخنديم يا بگرييم مهم اينست كه زندگي در جريانست و ما فرصت زندگي ما اندك و قدرت آن را نيز نداريم كه به گذشته باز گريديم و از اول شروع كنيم . من به اين نتيجه رسيدم و به دنيا گفتم:
هرچه پيش آيد خوش آيد ما كه خندان مي رويم
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه وقتهایی بود به دوستم می گفتم یادته زمستون پارسال ....... ، یک شب برفی نشسته بودیم پشت میز شطرنج پارک و درد و دل می کردیم،
یادته تابستون پارسال ، نه پیارسال بچه ها اومده بودند، عصری یه چیزی خوردیم و قرار شد شام نخوریم. 1 نصف شب گشنه مون شد، خونه هیچی نداشتیم، از شانس بد نون نداشتیم، پاشدیم رفتیم بیرون یه چیزی پیدا کنیم بخوریم، جایی باز نبود، آخرش 5 صبح موقع برگشتن، سنگکی سر کوچه شروع کرده بود پختش رو، سنگک گرفتیم، خوردیم، خوابیدیم. همون شبی که علی هم ساعت 9 صبح امتحان داشت.
دیروز اینجا بود،
بهش گفتم:
یادته 10 سال پیش زمستون ...
خاطره هام دارند قدیمی می شن ولی تازه لذتشون رو می فهمم.
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هميشه ميگفت ميخوامت نميخوام از دستت بدم
ولي يه نگراني يه احتمال آخره حرفاش بود
اون ميخواست من ميخواستم
ولي خدا نخواست........................
 

sepantaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
هميشه ميگفت ميخوامت نميخوام از دستت بدم
ولي يه نگراني يه احتمال آخره حرفاش بود
اون ميخواست من ميخواستم
ولي خدا نخواست........................
یه روز میگفت آره یه روز میگفت نه....
نگران بودم که نشه
خیلی میخواستمش
من میخواستم اما اون نمی خواست
خدا هم میخواست
اما الان هم من میخوام هم اون میخواد و مهمتر از همه خدا هم میخواد
پس ایمان دارم که میشه
منتظرش میمونم تا موقش فرا برسه
فقط کافیه توکل کنی از ته دل خدا رو صدا کنی اونوقت میبینی که محال از بین میره
 

hani0

کاربر بیش فعال
بی تو باز لحظات در گذرن...
باز گرد که در این سردی قلبها به اغوشت بس نیازدارم...
کاش میدانستی نبودت زندگی ام را دگرگون میکند....
دوستت دارم ...
کاش روزی بتوانم بلند فریاد بزنم و به اغوشت بیایم و در کنار گوشت بگویم :
تو بهترین پدر دنیایی.....
 

soraya_shz

عضو جدید
گاهي وقت ها شك مي كنم واقعا لياقتشو نداري كه
دوست داشته باشم
واست دعا كنم
دلم واست تنگ شه
حتي
بهت فكر كنم
 
بالا