وقتی با زبان چه پیش خودم و چه در جمع می گم من میخوام فلان کار رو انجام بدم
اگر اون کارانجام بشه که ان شالله به موفقیت میرسه
اگر هم انجام نشه یه فاجعه خیلی خیلی بزرگ تو وجود ادم رخ میده اینجا شخصیت ادم بی اعتبار میشه . یعنی ادم به خودش دروغ میگه و یه نزاع و تضاد تو وجودش رخ میده و اگر این دروغ ها ادامه پیدا کنه ادم یواش یواش برای خودش اهمیتی قایل نیست وکسی که برای خودش مهم نباشه برای تمام زمان باقیمانده عمرش برای رابطه اش با خلق و رابطه اش با خدا ارزشی قایل نیست و این یعنی نابودیه شخصیت و این بیماری خیلی مهلکه خیلی
اما ببینیم چه جوری میشه ادم به اعتقاداتش به گفته هاش پایبند باشه تا خدایی نکرده درگیر این بیماری نشه
ادم که بیخودی تو دنیا نمی یاد حتما پشت هر ذره ای از مخلوقات یه هدفی گذاشته شده(شاید بسیاری از هدف های مخلوقات خدارو ندونم اما این رو نمی تونم بفهمم که ممکنه یه عده از پدیده ها الکی باشه.این زیاد جور در نمی یاد )
هرکدوم از پدیده های جهان هستی یه هدفی دارن حالا نمی گم هدف میگم یه رسالتی یا یه ماموریتی دارن تا با انجام دان اون ماموریت ویا با انجام ندادن کارهایی غیر از اون رسالت تو مسیر باشن و برسن به هدف .
جالب اینه که این هدف رسیدنی نیست همین که تو مسیر باشی یعنی تو هدفی و نهایت نداره یجور لایتناه محض
حالا این پرحرفی های من چقدر ربط داشت به نزدیک شدن عقاید با عمل
الان میگم
وقتی ادم توجه کنه یه بازگشت داشته باشه و نگاه کنه به ماموریت هاش یا اون رسالتش برای خودش برنامه میریزه اونوقت توکل میکنه و عمل میکنه و توی مسیر قرار میگیره توی این مسیر بی نهایت حتی سختی هاشو به جون میخره و زیاد غرق راحتی های این مسیر نمی شه این مسیر اسمش زندگیه. زندگی خودش هدفه و جایی که زمان تموم میشه زندگی دوم (هدف)شروع میشه و زندگی شکل دیگه ای میگیره و اونجا به حساب ماموریت ها یا همون رسالت میرسن
راستی
سخت بود که اینها رو بگم
چون خودم هنوز تو کوچه اولم
چون نصف اینها فقط حرف بود
و هنوز به عمل تبدیل نشده
اما حقیقا اینها دغدغه هست و گه گداری یسری از این سوالات باعث رنجشم بود وهست
ببخشید پرحرفی کردم