زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
نمیدونم شاید

چه جالب شده
یاد کارتون عروسکی زهره و زهرا افتادم:redface:

اینجا زهره و زهرا همزمان اومدن
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
چه کارتونیه من ندیدم....
شما سیزده کجا میرین؟
آخه اونموقع که دنیا نبودی ببینی اگه متولد 71 باشی
واسه قبل اون سالها پخش میشده

ما احتمالا میریم دریا یکی از پلاژها
اگه باز بارونی نشه
دیشب که یضرب میبارید
از صبح آفتابیو صاف شده فعلا
 

s.zahra1371

عضو جدید
آخه اونموقع که دنیا نبودی ببینی اگه متولد 71 باشی
واسه قبل اون سالها پخش میشده

ما احتمالا میریم دریا یکی از پلاژها
اگه باز بارونی نشه
دیشب که یضرب میبارید
از صبح آفتابیو صاف شده فعلا

اینجا هم تا دیشب بارونی بود ولی امروز آفتابیه ماهم میریم سوار لنج میشیم بعدم ساحلی میگردیم.
 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
بند انداز برقی صورت و بدن ، سنگ پا ، گل سر جادویی ، عطر جادویی گل سنجد ،
ساعت LE…D ، لیزر پوینتر ، شارژر اضطراری موبایل ….
[ سایتهای ایرانی ، نتیجه ی جستجوی مقاله ]
 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=1]شیوه نوین برداشت محصولات کشاورزی...[/h]


 

Mr.Pouyan

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرکی رفت 13بدر خوش بگذره بهش.
ما که مهمونه خونه و اینا دیگه :D
 

reyhaneh919

کاربر بیش فعال
من که بختم مثل پر زاغ سفیده ....

ولی برا اطمینان و پشت گرمی ...

؛

هر چی چمن بود به هم پیوند میدم

؛

باشد که مقبول افتد ...



( رویا پردازی های یه دختر دم بخت )
 

reyhaneh919

کاربر بیش فعال
سلام خوبم ممنون
منم نمی خواستم برم ولی دیگه چون مسابقه ی عکاسی می خوام شرکت کنم مجبورم برم وگرنه به دلایلی نمی خواستم برم
 

shalizeh-0123

عضو جدید
بــه سلامتـــى همه اونایی که
خودشون هـزار تـا خـاطـرخـواه دارن ولـی الان دلشون گیــر ِ
یــه بــی معــرفتــه.....!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان عزيز/
سال نو برهمه شما مبارك باشه/
من اومدم/
هورااااااا
اميدوارم به همتون خوش گذشته باشه/
من با فوت پدر دوست عزيزم چند روزي رو تو كما بودم/ و خيلي متاثر شدم/ اميدوارم خدا بهشون صبر بده/
و همه پدر و مادرا رو سالم و سلامت باشن/
خوش اومدم مگه نه///:biggrin:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
حتما بخونید .و حتمآ تا آخر بخوانید بسیار زیبا و انسانی وآموزنده است



امروز صبح سوار تاکسي اي شدم که قبل از سوار شدن از من خواست روي درب را بخوانم که نوشته بود با لبخند وارد شويد بعد قانون ماشين را گفت که در اين تاکسي صبحانه داده مي شود که اگر جلو بنشيني بايد لقمه درست کني لذا اگر سختت است عقب بنشين
تجربه اي متفاوت و بسيار جالب بود اين راننده اسم تاکسي خود را تاکسي شکلاتي گذاشته بود و بي دريغ و کاملاً بي غل و غش و بي تکلف به مردم محبت مي کرد و در همان چند دقيقه تا مقصد بين خودش و مسافران يک جريان انرژي مثبت و محبتي ايجاد کرد
در ابتدا يک شکلات به مسافران تعارف مي کرد وسپس با برگه اي مسافراني را که براي اولين بار سوار اين تاکسي شده بودند با اهداف و چگونگي کارش آشنا مي کرد سپس دو عدد دستکش يکبار مصرف به مسافر جلويي ميدادتا براي همه لقمه بگيرد ظاهراً وقت ناهار هم ناهار مي دهد
جالب است که نه تنها کرايه را مثل بقيه راننده ها مي گيرد بلکه هيچ مبلغ اضافه اي هم نمي گيرد ظاهر تاکسي و خودش و نظافت سفره وادب راننده وخلاصه همه چيز طوريست که با هر روحيه اي وارد مي شوي به او اعتماد مي کني و مثبت تر مي شوي
در هر حال جاتون خالي صبحانه اي دلپذير صرف کردم (بربري تازه با خامه عسل - البته چاي هم اختياري بود) اين تجربه زيبا نشان داد هر انساني ميتواند در سطح خودش هدفي متعالي گذاشته و در حد خود بکوشد تا بر ديگران تاثير مثبت بگذارد .و لزومي ندارد ما همه چيز را با ديد منفي نگاه کنيم.
کنجکاوي ام باعث شد که در اينترنت سرچ کنم . مطالب جالبي ديدم از آنجا که مي دانم هنوز مثل من سلامت و بي غل و غشي موضوع را باور نداريد توصيه مي کنم لينک پيوست را مطالعه کنيد. باشد که ما هم از اين راننده خوب ياد بگيريم
مطلب لینک:
دونم تا حالا چند بار سوار تاکسی شدین و از برخورد راننده محترم، دلخور شدین، بهتون بر خورده یا شایدم حرفتون شده. ولی اگه مثل من شانستون زده و سوار تاکسـی شکلاتی شدین، که لذت خوندن این مصاحبه براتون دو چندان میشه. دیگه بیشتر از این منتظرتون نمی ذارم، چون میدونم که دلتون واسه مصاحبه های ما تنگ شده و ( چشم غرّه ) خیله خٌب بابا! شوخی کردم!
این شما و این هم آقا مجتبي، صاحب تاکسی شکلاتی:
- لطفاً خودتون رو معرفی کنید.
من مجتبی میرخوند چگینی هستم و 39 سال سن دارم. ازدواج کردم و دو فرزند
به نام های الهه ناز 2 ساله و غزاله راز 7 ساله دارم. ( آخرای مصاحبه بود که
متوجه شدیم آقا مجتبی یه دو قلو هم تو راه دارن!)
- تحصیلاتتون در چه سطحیه؟
راستش من تحصیلاتم زیر دیپلمه. با اینکه هوش خوبی داشتم اما به دلیل فوت پدرم و افتادن خرج خانواده رو دوش من، که پسر بزرگ خانواده بودم، نتونستم به تحصیلاتم ادامه بدم.
- تاکسی شکلاتی چه جوری به وجود اومد؟
من مغازه داشتم و لاستیک می فروختم اما ورشکست شدم و تاکسی گرفتم. هفته های اول برام خیلی سخت بود، داشتم عذاب می کشیدم. از راننده های تاکسی گرفته تا مسافرا، همه عصبی و ناراحت بودن و با موج منفی اونا منم تا شب عصبی بودم و خسته برمی گشتم خونه. تصمیم گرفتم تو دنیای کوچیک خودم متفاوت باشم. این بود که یه جعبه شکلات گذاشتم تو ماشین و هر مسافری که سوار میشد بهش تعارف می کردم. دیدم جواب میده. مسافرا اولش اخماشون تو همه اما بعد از اینکه شکلات برمی دارن و باهم صحبت می کنیم روحیشون عوض میشه. از اینجا بود که تاکسی شکلاتی به وجود اومد و من الان 12 ساله که مشغول این کارم. یه ویژگی دیگه این تاکسی هم اینه که برعکس همه ماشینا بوق نداره.
- چی شد که اسمش رو گذاشتید تاکسی شکلاتی؟
چند روزی میشد که این کارو شروع کردم که یه روز دختر دانشجویی مسافرم شد و ازم دلیل کارم رو پرسید. منم ماجرا رو براش تعریف کردم. بعد از اینکه داستان رو شنید بهم پیشنهاد کرد که اسم این تاکسی رو بذارم تاکسی شکلاتی. گفت یه روز میاد که این اسم فقط مختص خودت میشه و همه جا این تاکسی شناخته میشه.
- هدف اصلیتون از این کار چیه؟
تنها هدف من اینه که بتونم برای چند لحظه ام شده لبخند رو به لبای مردم بیارم. دلم می خواد مردم متفاوت بودن رو یاد بگیرن. یاد بگیرن که تو هر صنفی که هستن می تونن این کار رو به نوعی انجام بدن. اینطوری هر کسی اگه بخواد باهاشون حرف بزنه و مشکلی رو در میون بذاره، بدون هیچ ترسی اینکار رو انجام بدن و حرفشون رو بزنن. من همیشه می گم اگه میم مشکلات رو برداریم میشه شکلات.
- راجع به دفترچه های شکلاتیتون برامون بگید.
همون روز وقتی اون خانم این پیشنهاد رو داد، با خودم فکر کردم چقدر خوب میشه اگه من یه دفترچه بذارم تو ماشین و از مسافرا بخوام تا نظراتشون رو برام بنویسن. هر مسافری که وارد ماشین میشد بهش شکلات تعارف می کردم و می گفتم به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. بعد بین راه ازشون می خواستم تا هرچی دوست دارن برام بنویسن. خودمم شب که بر می گردم خونه تو یه دفترچه دیگه تمام خاطرات اون روز رو می نویسم.
- در این 11 سال چند تا دفترچه پر شده؟
تا الآن 115114 نفر برام خاطره نوشتن که نزدیک به 260 تا دفتر شده. دفترچه های خودمم تا الان1300 تا شده.
- ما شنیدیم تو تاکسی شکلاتی، فقط شکلاتِ خالی نیست! درسته؟
بله، بعد از یکی دو ماه آبمیوه رو هم بهش اضافه کردم. البته اوایل خیلی اعتماد نمی کردن. خب حقم داشتن، نباید به همه اعتماد کرد اما میشه برای احترام برداشت و نخورد... بعد از اون صبحانه و نهارم اضافه شد.
- تا حالا تو دردسر افتادین؟ مسافری بوده که از رفتار شما بترسه؟
بله، خیلی از موارد پیش اومده. اما جالب ترینش موقعی اتفاق افتاد که تازه شروع کرده بودم به آبمیوه دادن. غروب بود و فقط یه خانم مسافرم بود. بهش شکلات رو تعارف کردن و گفتم به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. پشت چراغ قرمز بودیم که پرسیدم: آبمیوه میل دارید؟ هنوز جمله من تموم نشده بود که
اون خانم جیغ کشید و از تاکسی پیاده شد. همه هاج و واج نگاه می کردن و می پرسیدن
چی شده. سه روز بعد اتفاقی همون خانم با همسرش سوار ماشین شد. مثل همیشه
پذیرایی رو شروع کردم. اونا شک داشتن که من همون راننده ام. همسر اون خانم
ازم پرسید که چرا این کارو می کنم. منم براش توضیح دادم و مجلات و روزنامه
هایی رو که با من مصاحبه کرده بودن رو نشون دادم. بعد ازم پرسید تا حالا
مسافری داشتی که خیلی از رفتار شما ترسیده باشه؟ میشه آخریش رو برامون
تعریف کنی؟ منم ماجرای اون خانم رو تعریف کردم، غافل از اینکه اون خانم
همون موقع تو ماشینم بود. ازم پرسید اگه اون خانم رو ببینی می شناسیش؟!
گفتم نه من خیلی به چهره مسافرام دقت نمی کنم، مخصوصاً اگه خانم باشن.
گفت اون خانم الان دوباره مسافر شماست و از شما معذرت میخواد. از تعجب زدم رو ترمز! خیلی خوشحال شدم. خیلی دلم می خواست دوباره اون خانم رو ببینم و براش
توضیح بدم.

- خانوادتون با این موضوع چطور برخورد کردن؟
من وقتی ازدواج کردم، سه سال بود که این کار رو شروع کرده بودم. همسرم اوایل به شدت با این کار مخالف بود. می گفت تو از حق خانوادت میزنی و میدی به بقیه. منم بهش می گفتم رزق و روزی ما دست خداست. اما قانع نمیشد. تا اینکه با هم رفتیم و سوار تاکسی های مختلف شدیم. اون روز دید که راننده ها با مسافرا چطوری رفتار می کنن. از همه راننده ها پرسیدیم که روزانه چقدر در میارن. اینطوری شد که ما یه جعبه شکلاتی درست کردیم و قرار شد من یه مبلغی رو روزانه به خونه بیارم. همسر من از اون روز به بعد نه تنها قانع شد بلکه تو این کار به من کمک می کنه. بیشتر موفقیت من در این سال ها به دلیل حمایت های بی دریغ همسرم و همدلی و همکاری ایشونه. هر شب وقتی برمی گردم خونه باهم خاطرات اون روز رو می خونیم و لذت می بریم.
- شما، رو در تاکسیتون نوشتید " لطفاً با لبخند وارد شوید". میشه برامون راجع بهش توضیح بدین.
من دیدم خیلی از مسافرا با اخم و ناراحتی وارد تاکسی میشن و با شکلات و آبمیوه و اینجور چیزام اخماشون باز نمیشه. واسه همینم رو در ماشین نوشتم لطفا با لبخند وارد شوید و تا این جمله رو نخونن نمیذارم سوار بشن! بعضیا تعجب می کنن و میگن: مگه شما این مسیر رو نمیرید؟ منم میگم: چرا میرم اما اول اون جمله رو بخونید و بعد سوار بشید. از همون جاست که استارت خنده زده میشه!
- هزینه این تاکسی چقدره و چه جوری تأمین میشه؟
تقریبا روزی 20000 تومان هزینه می کنم که میشه ماهی 600000 تومان. خیلی از مسافرا هستنکه دوست دارن تو این کار سهیم باشن. اما من همیشه می گم هزینه این تاکسی رو خدا میده. حتی اگه شما کرایه من رو میدید این خدا بوده که شما رو وسیله قرار داده تا روزی من تأمین بشه. من از مسافرام حتی یک ریال هم اضافه نمی گیرم و از هیچ کس هم توقع ندارم. حتی اگه مسافری باشه که واقعاً پول نداشته باشه من ازش کرایه نمی گیرم.

- یکی از شیرین ترین خاطراتتون رو تعریف کنید (حتماً بخونيد).
اکثر خاطرات این تاکسی شیرینه، اما الان یکی که همیشه تو ذهنم هستش رو براتون میگم. یه روز یک آقایی وقتی خواست سوار ماشین من بشه بهم گفت: من پول ندارم. من سوارش کردم و مثل همیشه پذیراییم رو شروع کردم. وقتی به مقصد رسیدیم ازش پرسیدم کجا می خواد بره و برای ادامه مسیرش بهش پول دادم. ازم قبول نمی کرد. گفت آقا من گدا نیستم. سوار یه تاکسی شخصی شدم و همه پولهام رو ازم دزدیدن، شماره حسابت رو بده تا برات پول بریزم. من گفتم اگه می خوای پول رو برگردونی، وقتی به یه آدمی برخوردی که مطمئن بودی واقعا محتاجه و کمک می خواد، این پول رو بده بهش. اون مسافر تشکر کرد و رفت. یکی از مسافرا از رفتار من خیلی تعجب کرده بود. بهم گفت آقا شما چرا این کارو می کنی؟ شما نه تنها از اون آقا پول نگرفتی و پذیرایی کردی، بلکه بهش پولم دادی! فکر نمی کنی این کار برای یه راننده تاکسی زیادیه؟ جواب دادم: خدا از یه جای دیگه می رسونه. اون آقا متقاعد نشد و معتقد بود که من دارم در حق زن و بچم ظلم می کنم. بهش گفتم همه ما رو خدا آفریده، پس خودش روزیمون رو هم فراهم می کنه. من برای خانوادم کم نمیذارم و همه امکانات رو براشون فراهم می کنم. وقتی به دم منزلش رسیدیم. گفت من کرایم رو نمیدم! برو از خدا بگیر. گفتم اگه پول نداری به سلامت ولی اگه پول داری و نمیدی هم تو این دنیا و هم تو اون دنیا مدیونی، چون داری حق خانواده من رو می خوری. درسته خدا روزی رسونه، اما اون تو رو وسیله قرار داده تا خرج زندگی من تأمین بشه.
اشک تو چشماش جمع شد. گفت همین جا وایسا، الان برمی گردم. چند دقیقه بعد با شربت و شیرینی برگشت. یه پاکت بهم داد و گفت اینو تو خونه با خانوادت باز کن. تو این چندتا شعر زیباست که می خوان بهت هدیه کنم. وقتی به خونه برگشتم، دخترم پاکت رو باز کرد، توش 16 فقره چک پول 50000 تومانی بود و داخل پاکت نوشته بود: "این را من
نداده ام، این را خدا به تو، خانواده ات و جعبه شکلاتیت هدیه داده است
." شمارش رو از دفترچه پیدا کردم، بهش زنگ زدم و دلیل کارش رو پرسیدم. گفت: تو به من ثابت کردی که خدا وجود داره، پشت تلفن گریه می کرد. من همیشه خدا رو تو پول می دیدم اما تو به من نشون دادی که خدا از رگ گردن هم به ما نزدیکتره و همیشه همراه ماست... .
- بزرگترین آرزوی شما چیه؟
آرزوی قلبی من اینه که همه مردم شاد باشن و دستشون جلوی نامرد دراز نشه. دلم می خواد همه باهم مهربون باشن. همدیگر رو خواهر و برادر هم بدونن. همون طور که من وقتی خانمی سوار تاکسیم میشه اون رو خواهر خودم میدونم و از حقش دفاع می کنم و همونطور که آقایون رو برادر خودم میدونم و باید همیشه یار ویاورش باشم بهش کمک کنم. دلم می خواد همه همین حس رو نسبت به هم داشته باشن. اما بزرگترین آرزوم اینه که یه روز بتونم در سر تاسر تهران شعبه های تاکسی شکلاتی رو راه اندازی کنم. تاجایی که هیچکس دلش نخواد با ماشین شخصیش بیاد بیرون. مطمئن باشید یک روز این کار رو می کنم. چون بهش باور دارم و معتقدم انسان ها با باورهاشون زندگی می کنن.
- چندتا از جمله هایی که مسافراتون نوشتن و روی شما تأثیر گذاشته.
هیچ وقت خودتان را آتش نزنید، چون دیگران از سوختن شما لذت می برن.
بزرگترین اقیانوس آرام است، آرام باش تا به بزرگی برسی.
- نپرسید این کاسه های خالی از آن کیست! "
- ممنون از وقتي كه بهمون دادين، براي شما و خانوادتون آرزوي سلامتي داريم، در پناه حق
 

Taimi

عضو جدید
من آنقدر با وسعت ِ نبودن ِ تو زیسته ام ،که دیگر آمدنت ، دردی از من دوا نمی کند !!نیــــا !!مدّتهاست که بجــای ِ تـــو ،بــا جــای ِ تــو ، اُنس گرفته ام !!
 

khaNuMi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارزش خوندن این متن به دقایق وقتی هست که شما صرف می کنید​
پس سعی کنید این دقایق رو از دست ندید
...
..
.
همه ما خودمان را چنین متقاعد می كنیم كه زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:
شغلمان را تغییر دهیم
مهاجرت كنیم
با افراد تازه ای آشنا شویم
ازدواج كنیم
فكر میكنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر:
ترفیع بگیریم
اقامت بگیریم
با افراد بیشتری آشنا شویم
بچه دار شویم
و خسته می شویم وقتی:
می بینیم رئیسمان ما را درک نمی کند
زبان مشترك نداریم
همدیگر را نمی فهمیم
می‌بینیم كودكانمان به توجه مداوم نیازمندند
بهتر است صبر كنیم ...
با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد كه :
رئیسمان تغییر كند
شغلمان را تغییر دهیم
به جای دیگری سفر كنیم
به دنبال دوستان تازه ای بگردیم
همسرمان رفتارش را عوض كند
یك ماشین شیك تر داشته باشیم
بچه هایمان ازدواج كنند
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم ...
حقیقت این است كه برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس كی؟
زندگی همواره پر از چالش است.
و مشکلات تمامی نخواهند داشت!
بهتر این است كه این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم كه با وجود همه این مسائل،
شاد و خوشبخت زندگی كنیم.
بعضی وقت ها ...
به خیالمان می رسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود كه موانعی كه سر راهمان هستند، كنار بروند:
مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم می كنیم
كاری كه باید تمام كنیم
زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم
بدهی‌هایی كه باید پرداخت كنیم
و ...
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آنكه همه ی این ها را تجربه كردیم، تازه می فهمیم كه زندگی، همین چیزهایی است كه ما آن ها را موانع می‌شناختیم .
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جاده‌ای اختصاصی بسوی خوشبختی وجود ندارد.
خوشبختی، خود همین جاده ایست که ما را به زندگی و آینده هدایت می کند.
تو رو خدا بیائید از هر لحظه زندگی لذت ببریم.
برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست كه در انتظار بنشینیم:
فارغ التحصیل شویم
به دوران دانشگاه برگردیم
به دوران کودکی برگردیم
وزنمان را كاهش دهیم
وزنمان را افزایش دهیم
شروع به كار کنیم
مهاجرت کنیم
دوستان تازه ای پیدا کنیم
ازدواج کنیم
فرزند به دنیا بیاوریم
یک خانه شیک بسازیم
شروع تعطیلات فرا برسد
صبح جمعه بیاید​
در انتظار دریافت وام جدید باشیم
یك ماشین نو بخریم
بازپرداخت قسط ها به اتمام برسد
برنده یک مسابقه میلیونی شویم
مشهور و سرشناس شویم
بهار بیاید
تابستان از راه برسد
پاییز را تجربه کنبم
زمستان را به امید بهار دلخوش کنیم
اول برج ...
پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون
سفرهای خارجی
مردن
تولد مجدد
و...
امــــــــــا ...
خوشبختی یك سفر است، نه یك مقصد ...
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی كنید و از حال لذت ببرید.
اكنون فكر كنید و سعی كنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید ؟
2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید ؟
3. آخرین ده نفری كه جایزه نوبل را بردند چه كسانی هستند ؟​
4. آخرین ده بازیگر برتر اسكار را نام ببرید ؟
نمیتوانید پاسخ دهید؟
نسبتاً مشكل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ كس این اسامی را به خاطر نمی آورد.
پس شما چیزی را از دست نداده اید.
چـــــــــون :
روزهای تشویق به پایان می رسد!
نشان های افتخار خاك می گیرند!
برندگان به زودی فراموش میشوند!
و حتی بهترین ها هم آخر می میرند!
اكنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را كه در تربیت شما مؤثر بوده‌اند، بگویید ؟
2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نیاز به شما كمك كرده اند، نام ببرید ؟
3. افرادی كه با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید ؟
4. پنج نفر را كه از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید ؟
حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟
افرادی كه به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌های دنیا" ندارند،
ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ...
ولــــــــــی ...
آنها كسانی هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند،
همان هایی كه در همه ی شرایط، كنار شما می مانند ...
كمی بیاندیشید. زندگی خیلی كوتاه است
حتی کوتاه تر از اینکه مفهوم واژه های این ایمیل را بخاطر سپردید
شما در كدام لیست قرار دارید؟
نمی دانید؟
اجازه دهید كمكتان كنم.
شما در زمره ی ترین‌های دنیا نیستید ...
امــــــــــا ...
شما از جمله دوستانی هستید كه برای در میان گذاشتن این راز در خاطر من بودید
و برای تقسیم تمام شادیها نیز در خاطرم خواهید ماند
فقط همین
موفق باشید و شاد و باانگیزه
 
بالا