دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل؟ تا زتو واستانمش
قوت شرح عشق تو، نیست زبان خامه را
گِردِ در امید تو، چند به سر دوانمش؟
ایمنی از خروش من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغان من، گر به فلک رسانمش
آهِ دریغ و آبِ چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان، نیست که وانشانمش
هرکه...