د
پسندها
1,417

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﺣﺴﻴﻦ ﭘﻨﺎﻫﻰ :
    ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ
    ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ
    ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ
    ﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ
    ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ .
    ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ
    ﺧﻮﺍﺑﻢ
    ﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ !
    ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ
    ﺩﺍﺷﺘﻢ
    ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
    ﺍﻣﺎ ﯾﻪﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ
    ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ .
    ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
    ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ
    ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ !
    ! ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
    ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ
    ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ
    ﺩﺍﺭﻡ
    ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ !
    ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ
    ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ , ﺩﯾﮕﻪ
    ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ , ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ
    ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ,
    ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ ,
    ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ ... ﺍﻣﺎ
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ
    ﺳﺮﺵ ﺑﺎﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
    ﮐﺮﺩﻩ ....
    ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ
    ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ
    سلام
    ممنونم
    تو خوبي خوابالو

    راست گفتي واقعا يك بعضي وقتا خيلي هستش

    يك دنيا
    يك خاطره
    يك كچل
    مرسییییییییییییییی
    خیلی قشنگ بود
    ممنون دوست خوبم:)
    ,,سهراب سپهری,,
    خواهر کوچکم از من پرسید:
    پنج وارونه چه معنا دارد ...؟
    من به تندی گفتم...
    این سوال است که تو می پرسی؟
    پنج وارونه دگر بی معناست...
    خواهر کوچک من ساکت ماند...
    وسوالش را خورد
    دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...
    بغلش کردم و ارام گرفت..
    او به ارامی گفت که چرا بی معناست...؟
    من که در همهمه ی داغ سوالش بودم....
    از دلم ترسیدم...
    من که معصومیت بغض صدایش دیدم...به خودم می گفتم:
    اگر او هم یک روز...
    وارد بازی این عشق شود....
    مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...
    توی فنجان نگاهش ماندم...
    مات و مبهوت فقط میگفتم:
    بخدا بی معناست...
    پنج وارونه غلط ها دارد....
    تو همان پنج دبستان خودت را بنویس....
    پنج وارونه ی ما یک بازیست....
    بازی ای بی معنیست....
    تو همان پنج دبستان خودت را بنویس.....!!!
    خورشید که باشی
    هر روز می آیی و هر روز میروی ، منظم و دقیق
    کسی قَدرت را نمی داند
    در حضورت سایه بانی جستجو می کنند
    سایه را می پسندند و بر تو ترجیح می دهند
    با آنکه تمام وجود و هستِ آن سایه از توست
    تمام زندگی شان را از تو دارند، اما از تو روی بر می تابند
    ولی ماه که باشی یک شب هستی و یک شب نیستی
    یک روز کاملی و یک روز ناقص
    همه شیفته ات می شوند، برایت می سرایند، عزیز می شوی
    حال آنکه ماه هم نور و زیباییش را از تو دارد
    خورشید باش، حتی اگر همه تو را نخواهند
    باز هم خورشید باش
    معدنِ نور معدنِ بخشش
    اجازه بده تا همگان فکر کنند
    تکراری بودن وظیفه توست
    اما باز هم خورشید باش
    تک و منحصر به فرد.
    قوی کسی است که,
    نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
    و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
    هر گاه زندگی را جهنم دیدی
    سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
    سوختن را همه بلدند!!
    زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
    با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
    یکی رفت و،
    یکی موند و،
    یکی از غصه هاش خوندو
    یکی برد و
    یکی باخت و
    یکی با قسمتش ساختو
    یکی رنجید،
    ""یکی بخشید""
    یکی از آبروش ترسید
    یکی بد شد،
    یکی رد شد،
    یکی پابند مقصد شد
    تو اما باش،
    """خدا اینجاست...!!
    با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم،
    فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد،
    و با خود تکرار می کنم که یادم باشد،
    هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
    و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
    پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "،
    و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
    خوشحالم که هستید..
    خواهرم و دخترش اصلا حالشون خوب نیست.بعد از چند روز خوددرمانی بالاخره الان رفتن بیمارستان
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا