"ALIREZA & M"
پسندها
2,908

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شاعر میگه: "برخیز و مخور غم جهان گذران"
    ولی همین که پا میشی میگه: "بنشین و دمی به شادمانی گذران"
    کلا گرفته مارو!:razz:
    سلااااااااااااااااااام آقا مهرداد با معرفت:redface:
    ببخشید من کم میام درگیر پایاننامم
    در اولین فرصت منم دوباره بامعرفت میشم:gol::D
    بابا میکنم جواب نمیده شدتت لوسیش زیاده...
    من میرم دیگه فعلا با اجازه..گود نایت
    بابا 1 هفته پیش پیشش بودم خب..چه نازی آخه زن گنده:D
    بابا لوسه بزرگتر چیه..مجرده بابا...پس هنو کوچیکه...(الکی):Dحقیقته خوب...
    آره بابا خودمون یه طایفه ایم ماشالا:Dچشمممممممممم همچین لوسه ک نگو...اه اه:D
    عمه امه...1 دونه دختر 6 تا برادر مجرده:Dالان از یه شهر دیگه آمد ک از شهر ما 2 ساعت فاصله داره همچین شادی میکنن من فک کردم رفته مکه یا کربلا جوگیر شدم گفتم زیارت قبول:D
    هان مچکر از نصیحتتون....عمه ام آمده؟؟چی چی آورده؟؟چرا آمده؟؟از کجا آمده؟؟اه چه عمه ی لوسی دارم من ایشششششششش:D
    تو پروفم گفته ببین تابلو نکن ها یواشکی بوخون:Dنه باوووووووووو منم اینجوریم:w06:
    میگه یکی زنگ زده میگه خودشو بخاطرش میکشه؟؟:surprised:
    سلام..مچکرم..شوما خوبین؟؟در چه حالین؟؟
    من سنی گؤرنده چیرپینیرقلبیم ......
    دئییللر ناشی یام ،
    گؤرممیشم من،
    نه یالان دئییم ،نییه دانیم من،
    سنین تک سعادت گؤرمه میشم من.....
    رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز

    می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز

    هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست

    گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز

    گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی

    یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز

    جان ِ ‌حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.

    رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت

    بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز

    بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم

    مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز

    هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی

    طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز

    با همه زخم که مریم به دل از او دارد

    می کشد فریاد که آرامِ دلم اوست هنوز..

    گاه می پرسند که اندوهت ز چیست؟
    فکرت آخر از چه رو آشفته است؟
    بی سبب پنهان مکن این راز را
    درد گنگی در نگاهت خفته است
    همزبانی نیست تا برگویمش
    راز این اندوه وحشتبار خویش
    بی گمان هرگز کسی چون من نکرد
    خویشتن را مایه ی آزار خویش
    از منست این غم که بر جان من است
    دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
    پای در زنجیر می نالم که هیچ
    الفتم با حلقه ی زنجیر نیست!
    مانده ام در دو راهی تردید
    ماندن یا رفتن؟
    تو بگوچه کنم؟؟؟؟؟؟

    می شکند سکوت سرداتاقم با صدای پای قطره های باران از پشت پنجره اتاقک چوبی ام
    دل در دل خود می سوزانم
    هیچ کس نمی داند که بر دلم چه می گذرد
    چون کسی نداند
    قطره ی صبر هر روز در دهان می چکانم،تا کزداغ دل اندکی سرد شوند
    واشک حسرت برغبار راهم می ریزم تا کسی نگوید که وجود سرد مارا باران رحمتی نیست
    آرزو دارم دستی لحظه ای مرا در میان دو هجای گمشده ی شعرم نگهدارد

    کسی اینجا نیست تا مرا به شوریدگی ما شدن گره زند
    چقدر تنها مانده ام میان گنگی یک شب بی حصار
    تنها مانده ام میان هیاهوی لحظه ها
    قلم که می ایستد قطره های باران می روند
    دلم کسی را می خواهد
    کسی که دستهایش هنوز در انتهای دیروز نباشد
    کسی که پشت چراغ قرمز دنیا نمانده باشد
    اگراین لحظه های شتابان بگذارند
    من هم می خواهم عاشق بمانم اگر بگذارند......

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا