شعری زیبا از فاضل نظری:
از باغ می برند چراغانی ات کنند،تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تورا ابرهای تار،تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند،این بار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی،شایدبه خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست،از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست،گاهی بهانه است قربانی ات کنند
از باغ می برند چراغانی ات کنند،تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تورا ابرهای تار،تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند،این بار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی،شایدبه خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست،از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست،گاهی بهانه است قربانی ات کنند