خالی از دغدغه ی ماندن بود
و پر از وسوسه ی راه دراز
رد پایی که بجا مانده از او
شکل گلدانی است
که «درختی» بشود دانه ی افتاده در آن.
سایه بخشد به مسافر شاید
و هنرمند ظریف اندیشی
یادگاری بنویسد بر آن!
سمت بن بست کدامین معنا
دستهای تبرآلود
بیابد او را
باید از وسوسه ی کوچ پرستو ترسید
باید از معجزه ی دست نجیبی که:
"اسارت باف" است!
سبد خاطره را
پر بکنیم از "ماندن"