ديگر جوان نيستم، ميانسال هم نيستم
به همين خاطر است كه هميشه مي انديشم؛ اين آخرين اثري است كه به او پيشكش ميكنم؛ و به فكرم ميرسد كه بنويسم: « براي آخرين بار، به او» اما حس ميكنم كه در اين جمله نقصي هست، و اضطرابي.
يادم مي آيد اولين كتابم را در نيمه راه جواني به بهترين دوست روزگار كودكي تا جواني ام تقديم كردم: « به برادرم رحيم قاضي مقدم، كه با دوستي ام بيش از همه كس او را عذاب داده ام.»
حال، در آستانه پيري، ميخواهم جمله يي شبيه به آن بگويم:
« به همسرم فرزانه، كه با مهر بي حدم به او، تنها كسي بوده ام كه پيوسته عذابش داده ام »...
و افسوس كه نميتوان بازگشت و از نو ساخت؛ اما دست كم، به آنها كه در آغاز راهند ميتوان يادگار ي كوچكي داد؛ شايد به كارشان بيايد.
« يك عاشقانه آرام » يادگاري ست از من و او، به همه ي آنها كه در آغاز راهند...
نادر ابراهيمي.. آذر73
دانلود کتاب
pass:
www.readbook.ir