تازه فهمیدم :
عاشقی از آن کارهایی ست که به من نمیاد
از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش
نمی توانم خوب درش بیاورم
نمی توانم تحملش کنم
تازه فهمیدم
برای زنده ماندن لازم نیست
نگاهت ، نفست ، دلت
به کسی بند باشد
تازه فهمیدم
تقدیر بازی دست ها خالیست
تقدیر بازی اسم ها تنهاییست
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم
به اینکه بهانه نباشم برای کسی
اینکه بهانه نباشد برایم کسی
اینکه می شود
تنهایی قدم زد
تنهایی آواز خواند
تنهایی رقصید
اینکه "من" هم برای خودش کسی ست
حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...
و حالا ...
یاد گرفتم که از هیچ لبخندی
خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....