رسم تو
رفتن بود
رسم من
چشم به راهت ماندن
و به ديدار تو حسرت خوردن
و به آنكس كه تو را ديد
سلامي گفتن
من به آن لحظهء نا ب
كه تو از پنجره رخ بگشائي
نگران،
منتظرت ميمانم
گرچه خود ميدانم
بر نتابد مهتاب
تا در آن لحظهي ناب
دست در موي تو آويزم باز
رسم تو رفتن بود
رسم من
چشم به راهت ماندن
و به آنكس كه تو را ديد
سلامي گفتن