ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش که تو را رها می کنم.
و به سراغ زمستان می روم ... من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر توست که می میری!
و اما پاییز به من می گوید:
خدا حافظ انسان، من نمی میرم، در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که یک بار دیگر رفتم و با رفتنم یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر توست.!!!