سلام...خوبی؟
5شنبه اومده بود اراک..اجرا داشت ..به اجراش نرسیدم..وقتی رسیدم مراسم تموم شده بود...دست از پا دراز تر داشتم بر میگشتم که یه حسی بهم گفت شاید هنوز نرفته باشه ...سراسیمه برگشتم توی ورزشگاه..اتوبوسشو دیدم..نمیدونم در اتوبوس چطوری باز شد..منم با سرعت رفتم داخل ..دیدم با دوستاش داره حرف میزنه...هنوز باورم نمیشه...گفتم سلام آقای خواجه امیری..گفت سلام ...حال شما..گفتم من بد جوری عاشقتونم...کلی خندیدیم و گفت شما لطف دارین...گفتم به سلامتی میل ها تونم که جواب نمیدین..! خندید گفت فرصت نمیکنم به خدا..دیگه یکم قربون صدقش رفتمو از اتوبوس پیاده شدم..هنوز شوکه ام...باورم نمیشه...