خدایا آن لحظه که به مناجات توباشم
گردنیارا سیلی عظیم باشد من سوار موج آرام دریای تو باشم
خدایا آن لحظه که گویم منزهی تو
گردنیارا زیروزبرشود من در قلب آرام تو باشم
آن لحظه که حس کنم دستم تو گرفته ای
تمام دردهای دنیا نیز گر مال من باشد من بی دردترین آدم درمحفل تو باشم
آن سان که حس کنم خدایت را
محو شود همه آن رنج ها که کشیدم ،چو من در پیش گاه تو باشم
خدایا درد دل را آنقدر سنگین است که نگفتنش به از گفتنش باشد
ولی چون سر بردامن تو حس کنم انگار سبک بال ترین پرنده درآسمان تو باشم
خدایا نمازم پرواز به سوی توست
آن لحظه که با دل به سجده روم تجلی گاه بندگی من وخدای توست
به قلم شهرآفتابی...