دلم برای کودکیم تنگ شده...برا روزایی که باور ساده ای داشتم همه آدما رو دوست داشتم.....مرگ مادر کوزت را باور میکردم و از زن تناردیه کینه به دل میگرفتم........مامانم که میرفت به این فکر بودم که مثل مادر هاچ گم نشه........دلم میخواست ممُل رو پیدا کنم .......از نجاری ها که میگذشتم گوشه چشمی به دنبال وروجک بودم.....تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود....برا دوستیهای خالصانه دلم تنگِ ، دلم برا کودکیم تنگِ........................