داره کم کم از نازی ها خوشم میاد. داستان عاشقیمو بهت بگم میبینی درد عشقی دارم که نگو. تقریبا 10 سال پیش عاشق پسر عموم بودم البته دوطرفه بود همه چی داشت جور میشد نمیدونم کی موش دوند رابطه بابام با عمومو خراب کرد من بی عرضه نتونستم تو روی بابام وایستم پسرعموم گذاشت رفت استرالیا الان 8 ساله ندیدمش هر شب به یادشم هیچکسم نمیتونم جاش بذارم هر خواستگاری میاد با اون مقایسه میکنم. تو عیدم شنیدم که تو اونجا ازدواج کرده حالم بدتر شده یادم میفته اشکام میریزه باز خوبه هیتلر اخرین لحظه زندگیش به وصال عشقق رسید ولی من با این آرزو میمیرم.