باران تند بی امان میبارد و فقط نام نورا خیس میکند
برای دیدن تو یک پنجره کافی نیست.. تو وسیع تر از یک کهکشانی
روزی بر این باور بودم که میتوانم تا ابدیت باتو،بر روی سنگ فرش خیابان ها شعر بسرایم..
در کنج قلبم تو را میبینم...
به صدای گوش نواز تو دل می سپارم و رویای چشمان تورا به خواب های شبانه ام هدیه میدهم!
روزی بر این باور بودم که میتوانم ساعت ها را دور بزنم و به بک دیدار فاتحانه برسم
اما افسوس که تو رفتی و شعر های مرا نخواندی
بی تو همه چیز صامت و بی حرکت است.. ثانیه ها عبور نمیکنند و زمان از جاده ی زندگی ام نمیگذرد