خدای مهربانم!
به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند...
تو را در دلهایشان جستجو کنند...
و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند...
زندگی هایمان غمبار است و خشن...
قلب هایمان را سرشار از لطافت کن...
به ما بال پرواز بده و هوایی برای نفس کشیدن...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
شب آرزوهاست بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید.
و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست.
بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزاید
شب آرزوهاست. بیا غرور را کنار بگذاریم، لباس تکبر از تن به در کنیم و از
درگاه خداوند متعال عذر خواهی کنیم به خاطر آن که عصیانش کردیم و نافرمانیش نمودیم.
بیا عذر تقصیر به درگاهش آوریم که چون شیطان از فرمانش سر باز زدیم
شب اجابت است، شب مغفرت است.
از کف ندهیمش… آرزوهایت برآورده باد محتاجم به آرزویی نیک
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما...
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟
آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند . اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم میرود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود ...