گمانم اشک هایم را نم ديوار میفهمد
شکستن زیر باران را خم ديوار میفهمد
تمام حرف های خیس و تب دار نگاهم را
سکوت تلخ و گنگ و مبهم ديوار میفهمد
سرود غصه ها را با دلی پر سوز میخوانم
صدای زیر آهم را بم ديوار میفهمد
فشار بغض های آجری بر پشت چشمانم
تحمل را ستون محکم ديوار میفهمد
من از وقتی که لبخندم ترک برداشت فهمیدم
زبانم را شکاف پرغم ديوار میفهمد