به دنبال کسی هستم که با درد آشنا باشد.
دلش غمگین
خودش ساده
کمی از جنس ما باشد
بفهمد معنی حرفم
ببیند از عشق سرشارم
صدایش شرشر آب و کلامش بی ریا باشد
کسی باشد پر از مستی
پر از عشق و پر از خوبی
سراسر پاکی و نیکی
بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ، با دلت
حکم دل: هرکه دل دارد بیندازد وسط
تا که ما دلهایمان را رو کنیم
دل که روی دل بیوفتد ، عشق حاکم میشود
پس به حکم عشق بازی میکنیم
این دل من ... رو بکن حالا دلت را ... دل نداری؟؟؟
بر بزن اندیشه ات را .. حکم لازم .. دل سپردن.. دل
دم غنیمت دان که عالم یک دم است
آنکه با دم همدم است او آدم است
دم ز من جو ، کارم احیا زین دم است
فیض این دم عالم اندر عالم است
دم بدم دم تا بدم یادت کنم
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟
[گفته بودم مردم اینجا بدند.
دیدی ای دل ساقه جانت شکست؟
آن عزیزت عهد و پیمانت شکست؟
دیدی ای دل در جهان یک یار نیست؟
هیچکس در جهان غمخوار نیست؟
دیدی ای دل حرف من بیجا نبود؟
نوبهار عمر را دیدی چه شد؟
زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟
دیدی ای دل، دوستی ها بی بهاست؟
کمترین چیزی که می یابی وفاست؟
ای دل اینجا باید از خود گم شوی.
عاقبت همرنگ این مردم شوی..........
بعضی وقتها آدمها الماسی توی دستاشون دارند بعد چشمشون به یه گردو می افتع
دولا میشن تا گردو رو بردارن الماسه می افته تو شیب زمین قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره.
میدونی چی میمونه:
یه آدم و یه دهن باز ، یه گردوی پوک و یه دنیا حسرت
تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟
تابه کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟
خسته ام از زندگی،با غصه های بی شمار