محرم در همین حوالی است. در ذهن من غوغایی است. عاشورا تمام خوابهای من را پر می کند. کربلا همین نزدیکی است جلوی چشمان من ایستاده سرهای بریده تن های بی سر . شانه های بی دست و دستهایی که در دستهای خدا حلقه می خورد.
پژماننن چی شده؟؟؟؟؟ تو وبلاگ یکی خصوصی امده حال تو رو از من میپرسه... هیچ ادرسی هم نذاشته... به نام مهرناز...
ترسیدم...
افسون یه چیزایی بهم گفته... امیدوارم راست نباشه...