اگرکاشف به عمل آید که تنها پنج دقیقه از عمرمان باقی است تا حرف های دلمان را بزنیم، در این صورت همه باجه های تلفن مملوّ از انسانهایی خواهد بود که مایلند به سایر انسانها تلفن بزنند و به آنها بگویند که چقدر دوستشان دارند.
همین الان دست بکار شوید.............
از زرتشت پرسيدند زندگي خود را بر چه بنا كردي.؟گفت : چهار اصل1- دانستم رزق مرا ديگري نمي خورد پس آرام شدم2- دانستم كه خدا مرا مي بيند پس حيا كردم3- دانستم كه كار مرا ديگري انجام نمي دهد پس تلاش كردم4- دانستم كه پايان كارم مرگ است پس مهيا شدم
اومدم یه ندا دادم ده نرگس گرفتم باز رفتم باز اومدم اممممممممممممممممممممممممما تویه نامرد هنوزم خواب تشریف داری بعد بگو نه بابا شرکت بودم ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خو دووووونم
راستی بهت گفتم افتادم دنباله کارهایه شرکتم
این بار هم نشد كه ببرم كمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را
این بار هم نشد كه به آتش در افكنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را
این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق
در مفدم تو ،منطق اندیشمند را
این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو
یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را
تا كی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشم های تو دل مشكل پسند را ؟
پروایم از گزند تعلق مده كه من
همواره دوست داشته ام این گزند را
من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
كوتاه گیر قصه ی پست و باند را
از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد”
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین”
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم