نان را از من بگیر اگر میخواهی
هوا را از من بگیراما
خنده ات را نه.
از پس نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی!
اما خنده ات که رها میشودو پروازکنان در اسمان مرا می جوید تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید.
عشق من!
خنده تو در تاریکترین لحظه ها میشکفد
واگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگفرش خیابان جاریست بخند زیرا خنده تو برای دستان من شمشیریست اخته.
نان را هوا را روشنی را بهار را
از من بگیر اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنیا نبندم.