maryam_22
پسندها
5,001

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سيلااااااام مريم خانوم گل
    حالت چطوره؟؟خوبي خانومي؟؟از امتحانا چه خبر؟؟؟حسابي مشغولي اره؟؟؟[IMG][IMG]
    * هرگاه خبرهای بد را به عنوان یک نیاز به تغییر و نه یک خبر منفی پذیرفتید شما از آن شکست نخورده اید، بلکه از آن چیزهای تازه آموخته اید.

    بیل گیتس


    * زمانی که دانش یک مرد برای موفقیت کافی است ولی تقوای او کافی نیست. هرچه را که او ممکن است بدست آورد، دوباره از دست خواهد داد.

    کنفسیوس

    :gol::gol::gol:
    اینقدر تیکه ننداز دختر
    این حرکات جلف چیه که میکنی تو؟
    خب اون محله شماست کم گرون شده
    اخه نزدیک خونه محمودشونین، مگه نه؟

    خب کمتر الودگی تولید کنین درست میشه
    محمود باید بره مسائل جهانی رو حل کنه
    نه این موارد پیش پا افتاده رو
    خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    "نرسیده به درخت
    کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
    می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

    و از او می پرسی: خانه دوست کجاست؟
    دیگه نشد دیگه کارایی بگو که عدالت محور باشه

    افرین خوشم اومد که میدونی چه خبره اینجا!!
    جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در این جا چیست؟ گفت : آدمی. گفت: کجا می برند؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم. گفت : بابا مگر به خانه ما می برندش؟
    ابوبکر ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.
    نه جدا خیلی دوست داره کارت رو راه بندازه
    ببینم این فشاریه منظورت با کی بود؟ هان؟
    غمگين تر از يك آدم برفي، كه روي ريل ساخته باشند

    در انتظار سوت قطارم، با گريه اي شبيه به لبخند

    پيپ پدر بزرگ به لب هام، يك كيف پاره پاره به شانه

    بيني من مداد درازي، بر پاي من دو پوتين، بي بند

    يك ساعت قديمي كوكي روي سرم شبيه به يك تاج

    بي آنكه هيچ گاه بپرسم: پس ساعت دقيق سفر، چند؟

    ريل طويل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ

    با غربت دو خط موازي در آرزوي نقطه ي پيوند

    آنك قطار مي رسد از راه هي سوت هاي ممتد اخطار

    هي سوت سوت سوت، ولي من، مانند يك مترسك، پابند

    من ايستاده ام كه بيايي، در اين غروب، روي همين ريل

    تنها تر از يك آدم برفي كه روي ريل ساخته باشند

    (محمدسعید میرزایی)
    خواهش می کنم.:gol:

    راستی یادم رفت بگم نقاشی ها کاره آقای شهراد ملک فاضلی بود.
    خدا رو شکر که حالتون خوبه.:gol:
    بازم شرمنده، دیگه تکرار نمیشه.;)
    مرسی از آدم برفی های قشنگت.:gol:
    سلام
    ممنون شما خوبی؟
    شرمنده فراوون.:cry::cry::cry:
    عصری سر کار خواستم عکس بفرستم یکی از دوستان در یه مورد اشکال داشت، وقتم و زیاد گرفت.
    میگم شما هم خوب بلدی کجا خرج کنی.:D
    چن شبه رفتم تو کار هنری.دی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا