چه میدونم.من که دل خوشی ندارم از این عروسی یکی از آشناهامون به قول مامانم دوست 15 ساله.
نمیخوام!
آخه عروسی نزدیکترین دوستمم افتاده درست همون شب البته اون کرجه.اونم خانوادگی دعوت بودیم ولی مامان ها رو که می شناسی.دوست خودشون مهمتره.منم که کرج جایی برای موندن ندارم که بگم خودم میرم بقیه به کارهای خودشون برسن
هست مگه؟
چه عکس خوشگلیه..اینو همون بود که تو میل هم فرستادی..خیلی ممنون دوستم...
ممنون خوبم...
منم چشمام سنگینه..خوابم میاد..دیشب بیدار بودم تا ساعت 3...
ببببببببببببه سلللام.خوبی.آره جات خالی خیلی خوش گذشت.من اصلاً دلم نمیخواست برگردم ولی به برگشتوندنم.تازشم هفته دیگه هم می خوام بیام عروسی شهرتون.بعد از ظهر میام احتمالاً شب هم بر میگردم.اصفهان چه خبر سوغاتیت کو پس؟