گوش کردم تا ببینم تو چه میگویی .گوش کردی تا ببینی من چه میگویم ؟؟؟
تو به من گفتی که زندگی رود خروشان شده است
تو به من گفتی که زندگی سیل به پا خواهد کرد
تو به من معنای زندگی بخشیدی
تو به من جرات احساس خطر بخشیدی
تو به من جرات تنها ماندن در خطر بخشیدی
تو به من حس خطر ساختن آموخته ایی
من فقط فهمیدم که نباید دستم سوی دامان کسی پر بکشد
من فقط فهمیدم که همه ظاهر رنگین دارند
پس نباید دهنم ، درد دل فاش کند
همه ی اینها را تو به من بخشیدی
حال من شک دارم به تو و افکارت
تو به من فهماندی که نترسم از ترس !!!
حال خود میترسی که قدم برداری روی شن های روان هستی
حال خود میترسی قدمی برداری تا که آرام شوم
حال خود میگویی : « تا همین جا کافی است»
پس کجا رفت همه جرات تو ؟؟؟
پس کجا رفت خطر کردن تو ؟؟؟
این سکوت تو مرا میشکند
تو جوابی داری که به من عرضه کنی ؟؟؟
من سوالم این است
پس من اینها ز که آموخته ام ؟؟؟
از تو که یادت نیست روزهای خوبی که خودت ساخته ایی !!!!!