از دست نوشته های یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله در استانه مرگ
اگر وقت دوباره ای برای زندگی کردن داشتم , انگاه می کوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم , دلم می خواست ان زمان
مثل حالا , انقدر بی عیب و کامل نباشم
در حقیقت خیلی از مسائل در زندگی ام بود که نباید انها را زیاد جدی می گرفتم .
بیشتر سفر میکردم , از کوه های بیشتری بالا می رفتم
با مشکلات واقعی روبرو می شدم و مشکلات خیالی را از خود دور می کردم.
من از ادم هایی بودم که هرگز بدون کیسه اب گرم و مسواک وبارانی سفر نمی کردم , اگر دوباره مجال زندگی به من داده
میشد سبک تر سفر میکردم
صبح های بهاری زودتر بیدار می شدم و با پاهای برهنه در ساحل قدم میزدم
بیشتر غروب خورشید را تماشا میکردم
ای کاش قادر بودم تا یک بار دیگر زندگی کنم