hamideh vf
پسندها
2,317

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • خداوندا بندگانت شکر نعمت تو کنند ...

    و من ...

    شکر بودن تو ...

    چرا که نعمت ؛ بودن تو ست ...!


    خالی ست

    اتاق کوچک من ...


    من

    تکیه داده ام سرم را

    به کتابی که

    نمی توانم بخوانمش !


    شاید

    کسی که

    به انگشت سبابه در می زند

    خدای خسته ي مهربان باشد ...!


    شبنم آذر
    سلام چرا آدرس وبلاگتو از اینجا برداشتی ؟؟؟
    لطف می کنی آدرسشو برام بزاری
    ممنون می شم
    خوش باشی


    ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!
    عسیسم خییییییییییییلی سخته ولی من بر خلاف فهیمه جون با تمام نیرو زبون روزه پروؤه و حتتتتا قانون اول ترمودینامیکو بی خیال شدم و مشغول یادگیری شدم! واسم سوت نمیزنی؟؟؟


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!
    سلام سرکار خانوم.واقعیتش من دنبال جزوه های کنکورم گویا با شما باید هماهنگ شم.می تونید کمک کنین؟
    واقعا طفلی ابجیت!!!
    خداییش عذابیه الان امتحان دادن
    یه سرامیکی دادم که یه نمودار فازی 3 تایی داده بود. که هیچی ازش نفهمیدیم.از 30 و اندی نفری که این درسو داشتن هیچ کی حل نکرده بود D:

    هفته دیگه مصیبت اغاز میشه


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!
    پس كسالت داشتيد
    اميدوارم كه چيز مهمي نبوده باشه و الان كاملا سلامت باشيد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا