محـسن ز
پسندها
7,158

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گالری نقاشی باشگاه
    آثار جالب دامین هیرست
    مقالات هنری
    آموزش مبانی هنرهای تجسمی
    شب بخير

    آره زودرنجيش كه در حد چمپونز ليگه !

    خب اون فيلم هنديارو از جلو دستش برداريد يكم تامو جري بهش بدين تماشا كنه ! :D
    سلام بر آقا محسن
    ممنونم از شما
    لطف دارید
    امیدوارم شما هم همیشه شاد و موفق باشید


    از ميان طوفان

    بي نام خواندمش !

    و همين كه از امواج رها شد‌‌

    در ساحل خاموشي نشست

    و سرش از كهكشان

    تا خاك

    خم شد ...

    آن گاه صداي خدا را شنيدم

    گفتم : " آشنايي بس نيست؟"

    گفت : " مرا درياب!"

    و دانستم كه دريافتن او

    گم شدن من است ...

    و بي پروا گم شدم ...

    و خدا

    در خلسه تسليم

    لبخندي شيرين زد ...!


    در جاده های فراموشی ماندم !

    من نیز فراموش خواهم شد ...

    همانند دیگر کسانی که

    در این کوچه فراموش شدند ...

    از فراموش شدن می هراسیدم که گرفتارش شدم !

    اگر روزی فراموش شدی

    هیچ مترس !

    ما همه فراموش شدگانیم ...

    تنها اوست که ما را فراموش نمی کند ...

    ولی ما او را نيز از یاد بردیم ...!


    این سناریوی زندگی ام بود

    که همیشه

    در گیر واژه هایی باشم

    که سر و تهی ندارد !

    در دوره سنگینی

    ذهنم از روی فاصله ها پرید

    و

    دنیای من

    از کوچکترین شهرها هم

    کم جمعیت تر شد ...

    نمی دانستم

    به سوی چه تنهایی

    بزرگی می روم

    و این ندانستن

    روزهایم را

    از خوشی های کوچکی

    لبریز کرده بود ...

    اما عادت کرده بودم

    به همین روز مر گی ها

    به حس هایی

    که

    در لحظه ها

    جاری

    می شوند

    و می میرند ...!


    باد می وزد ...

    هراسان به این سو و آن سو می روم

    به دنبال هویتم ...

    در میان آسمان و زمین

    معلق مانده ام و نمی دانم

    میان شاخ و برگ کدام درخت آنرا خواهم یافت !

    می خواهم خودم باشم ...

    و امروز حتی

    باد نیز این اجازه را به من نمی دهد ...!
    ااااااااا سلام بر محسن ز
    خووووبی؟
    خوش میگذره؟
    دلمان بسی تنگ شده بود
    یاد شعرایی که میذاشتی بخیر
    آنفولانزا که فعلا نه خدا رو شکر
    اینقدر هم اوضاع اونجوری که میگن وخیم نیست...بیشتر دلایل سیاسی میباشه
    میگم هرچی دوروبر فایلتو میگردم کسیو نمیبین
    ای بابا مگه این درس و مشقا میذارن ما اب بخوریم این همه جون کندیم اخرم چن واحد از لای دستمون دررررررررررررررررررررررررررررفت!!!!!!!!!!!
    حیف!!!!!!!!!!
    خیلی زوره که نه ترمه بشی دارم سکته میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!
    بیخیال بدبختی های من
    تو چه خبر؟ خوش بحالت درس که نداری میبینی تابستونمومنم گرفتن!
    خوش میگذره از شر ما راحتی؟؟؟؟
    اه کی اومده ؟؟؟!!!!!
    محسن به منم میگی کی اومده؟!!
    کو نشونش بده یارو مام ببینیم:surprised::surprised::surprised:
    اتل متل فیتیله ارمیتا داره میمیره واسه این که بدونه کی اومده!!!:D
    چه خبرا محسن؟ چیکارا میکنی؟
    محسن باورت میشه الکی الکی یه ترم دیگه بهم چسبوند؟:cry::confused:
    میگن از بس ماهم نمیتونن دوریمو تحمل کنن:(
    به موقش حالشونو میگیرم!!!!
    بیخیال خوبی مهندس؟:redface:


    می دانم می خواهی رها شوی ...

    این روزها همه در فکر پرواز، پرپر می زنند !

    من هم می خواستم رها شوم ...

    دوبال هم داشتم ...

    پرواز را هم آموخته بودم !

    برای پر کشیدن بهانه ها داشتم ...

    اما هنوز پايبند زمینم ...

    من اهل خاکم !

    .

    .

    .

    و همچنان مي خواهم از زمین اوج بگیرم و رها شوم ...!
    چه انتظار عجیبی!
    تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛
    عجیب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت؛
    چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
    فقطه نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی...h f,nh
    ...دیر فهمیده بود و باز گریان بود . حقیقت را به یاد آورد ولی فرصتی نبود . می خواست بازگردد و حقیقت را به همه بگوید ، ولی فرصتی باقی نمانده بود و باز هم مهر سکوت بر لبانش فرود آمد ...

    دراز کشید و چشمانش را بست و بازگشت به دنیایی که از آن آمده بود . همان دنیایی که با گریه از آن جدا شده بود ، ولی معلوم نبود که مثل قبل بخواهد به آن جا باز گردد یا نه !

    شاید بی هیچ توشه ای بازگشت و شاید تو تنها اندکی زودتر از او بفهمی ،بفهمی که جاده ات بی باز گشت است و سفری در پیش داری که باید با توشه ای پر به سرزمینی که گریان از آن آمدی باز گردی تا خندان باشی و سرافراز ...

    جاده را ببین ! رهگذرانش را ، تابلوهای راهنما را ، نه چراغ های رنگارنگ و چشمک زن و وسوسه انگیزش را ، خودت نور باش ...!
    زمانی که آمد چشم هایش گریان بود ،شاید به خاطر مهر سکوتی که بر لبانش بود و یا ورود به دنیایی شوم . زمینی که تبعیدگاه اولین جدش بود : آدم !

    چشم هایش را بسته بود . شاید نمی خواست ببیند ، شاید ترجیح می داد در دنیای خودش باشد ...

    ماه ها سخن نگفت و تا زمانی که لبانش از هم بشکفد هر آن چه می خواست باز گوید را فراموش کرد !

    به اجبار قدم در راهی گذاشت که باید می پیمود ..... تا انتها !

    آغازش زهر بود با اشک و آه ، ولی اندکی که گذشت به ظاهر شیرین شد . به ظاهر شیرین تر از عسل ! همه چیز نو بود . تاریکی و روشنی را می شکافت و میرفت و برایش دور از ذهن بود که روزی آرزو کند این جاده تکراری شود ...

    روزی با آرزوی برگشت ، روزی که با حسرت پشت سر را بنگرد و بخواهد که بازگردد و دوباره شروع کند ، ولی دریغ از یک گام که بتواند رو به گذشته بردارد ...

    روزی که به بن بست غم برسد ، تلخی این راه نیز شاید دوباره آغاز شود . آرام آرام سرعتش کند می شد و می رفت که بایستد . نمی خواست بیش از این پیش برود و پیر شود . تازه به یک سویی راه ، پی برده بود و می دید که به انتها نزدیک است ...
    سلام آقا محسن گلم
    خوبی عزیز ؟
    دلم برات تنگ شده بود
    یاد قدیما تو زیرکرسی افتادم
    عیدی که گذشت مبرک :gol:


    غروب ها

    در فکر طلوع رفته ایم ...

    و طلوع فردا

    در فکر به اینکه

    شاید

    غروب دیروز

    را باید

    زندگی می کردیم ...!
    سلام برآقا محسن بزرگوار
    خوبید؟
    امیدوارم شب خوبی داشته باشید
    موفق و شاد
    درپناه خدا


    قامت می بندم بر روی سجاده ایی که هر روز به انتظار وصلش پهن می شود و آغاز می کنم همان زمزمه های همیشگی را ...

    و هر بار که می خواهم خود را جاری ببینم در لذت حضورش ، شرمنده می شوم از تک تک کردارهایی که جز ندامت حاصلی ندارد !

    نمی دانم شاید هیچ گاه نرسم به آن جایی که حق بندگی ام و حق خداوندی اش را به جا بیاورم ...!


    صدای شرشر باران و شیشه ی بخار گرفته ی اتاق ...

    بسوی پنجره می روم بازش می کنم، چشمانم را می بندم ...

    دستم را بیرون می برم تا حس باران بر تمامی وجودم لبریز شود ...

    اکنون چشمانم را گشوده ام ...

    فرشته ایی همراه با قطره ی باران بر دستم نشسته است ...

    پرسیدم حیف است از این همراهی و بر زمین نشستن و زیر دست و پا ماندن !

    گفت : من فقط یک همراهم برای رساندن قطره ی باران و دوباره باز خواهم گشت ...

    بسوی آسمان برای همراهی قطره ایی دیگر و بارانی دیگر ...

    گفت و ... پر کشید !

    با خود اندیشیدم : پس من هم ...


    مهتاب
    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 2 )

    khoshhal misham sherkat konid
    شعبان، به نیمه خود رسیده و اشتیاق جهان، به بی‏نهایت. گویند برای آمدنت باید به انتظار ایستاد، نه به انتظار نشست. ما ایستاده ایم چرا که در قلبمان زمزمه ایست. خبری در راه است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا