شده ام پرتاب
مثل سنگی که بلغزد براب
خطر غرق شدن مثل یک دایره دور سر من میچرخد
میروم لغزان لغزان تا دور
لب اب
وزغی می خندد...
جاده ای خاکی
میرود ارابه ای فرسوده ی لنگان
میکشد ارابه رااسبی نحیف و مردنی در شب
ان طرف شهری غبار الود
پشت گاری
سطلی اویزان
پر از خالی
خفته گاریچی.مگسها این ورو انور
پشت گاری جمله ای:
برچشم بد لعنت