aftab
پسندها
618

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون
    خوبم
    بد نیستم

    یه چیز گنده رو دلم سنگینی میکنه، و اصلن نمیتونم اون رو رها کنم، نمیدونم چیکارش کنم، خدایااا
    واسه همین الان اومدم سایت، خدایااا


    خوب سلاااااام
    خوبین خوشین سلامتین ؟ چه خبرا ؟ :D
    خوب ببخشین پرسیدم، اصلن دیگه نمیپرسم :D

    خوب آمار افرادی که به پیجم سر زدن رو دارم دیگه

    اصلن بیخیال، ببخشین سلام کردم
    سلام آفتاب جان
    خوبین ؟ خوش میگذره ایام ؟ به ما سر میزنین بدون سلام ؟



    همین که به ثانیه بعد پا می گذاری معجزه ای است! به نامعلوم بعدی زندگی ات می رسی از نهان به آشکار... انتظار همین را می کشیدی... اکنون ثانیه پر از راز مقابل توست درست مقابل چشمان تو... حتی فرصت تصمیم گیری نخواهی داشت و می گذرد ...

    به انتظار ثانیه بعد با سری پر از طرح و نگاهی خاموش، بی فروغ و آرام لبخندی به لب می گذاری و هیچ کس نمی داند ثانیه بعد تو چگونه خواهد گذشت ...!
    000000__00000
    _00000000?0000000
    _0000000000000000
    __00000000000000
    ____00000000000
    _______00000
    _________0
    ________*__000000___00000
    _______*__00000000?0000000
    ______*___0000000000000000
    ______*____00000000000000
    _______*_____00000000000
    ________*_______00000
    _________?________0
    _000000___00000___*
    00000000?0000000___*
    0000000000000000____*
    _00000000000000_____*
    ___00000000000_____*
    ______00000_______*
    ________0________*
    ________*__000000___00000
    _______*__00000000?0000000
    ______*___0000000000000000
    ______*____00000000000000
    ______*______00000000000
    _______*________00000
    ________*_________0
    _________*________*
    _________*_______*
    __________*______*
    ___________*____*
    ____________*___*
    _____________*__*


    هنگامی که خداوند مرا همچون سنگریزه ای در این دریاچه ی عجیب انداخت آرامش آن را بر هم زدم و بر سطح آن دایره هایی نامحدود پدید آوردم ولی هنگامی که به اعماق آن رسیدم مانند آن آرام شدم ...

    جبران خلیل جبران
    سارا جونم دوست ميدارمااااااااااا زياااااااااااااااااد:heart:
    واپسین غروب حیات
    آخرین نفس هایش را
    به جهان برزخ روانه می کرد
    نمی دانست که هست یا نیست
    زمان هشیاری
    از آخر کار خویش ، گله داشت
    صدای سوت قطار
    در غار برزخ پیچید
    در کوپه ی پر هیاهوی لحظات
    به خواب رفته بود عمیق
    ساعت هفت شب بود
    به ایستگاهش رسید ، به گونه ای دیگر
    پیاده شد
    و در هتل همان جهان اطاقی گرفت
    شماره ی اطاقش را وقتی خواهم دانست
    که در همان ایستگاه آخر پیاده شوم ،
    جوری دیگر
    فقط
    ساعتش را نمی دانم





    خدا رو شکر که خوبی ساراجونم
    نگرانت شدم
    دوست دارم آبجیه گلم
    مواظب خودت باشی آ
    بوس
    وای چه عکسای نازی,ممنونم ازت عزیز دلم


    سـانـس آخـر زنـدگـی !

    ● ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم ...

    چه کوتاه است! عمر را می‌گویم. ‌١٠ سال اول زندگیتان را مثل دور تند یک فیلم سیاه و سفید قدیمی‌ از نظر بگذرانید و بعد فرض کنید این فیلم چیزی حدود هفت بار ادامه یابد. اما هر بار، یک دوره جدید...

    این فیلم ملودرام شاعرانه عاشقانه رمانتیک واقعگرایانه حادثه‌ای کمدی تراژیک و گاه ابلهانه چیزی حدود ‌٧ بار ادامه یابد. هرچه به پایان این فیلم نزدیک‌تر می‌شویم، بیشتر احساس غبن می‌کنیم: "ای کاش این صحنه را جور دیگری بازی کرده بودم"، "ای کاش این فصل از فیلم کمی ‌طولانی‌تر بود"، " ای کاش لوکیشین این فصل تغییر می‌کرد"، " ای کاش این نما، این قدر ابلهانه نبود"، " چرا اینجا دارم این قدر الکی می‌خندم؟"و...

    اما دیگر فرصتی نیست. دیگر کم کم فیلم دارد به انتهای خود می‌رسد. باید از صندلی برخیزم. باید سالن را ترک کنم...!
    مرگ



    در اعماق

    مادون محور افق

    که هیچ پلی به آن بینهایت موعود نیست...

    در کالبد خاک

    در یک تنهایی مطلق...

    سنگینی نگاهش را حس میکنم

    همان نگاهی که

    خطوط نارنجی حضورش را رسم میکرد...

    بعد از من

    دنیا چه خاموش و مهجور شده است

    گویا دیگر در جستچوی هیچ نیست

    که همیشه در جستجوی همان "هیــــچ" بوده است

    بعد از آخرین نگاهم به آسمان

    و دیدن آخرین رنگ...

    آری آخرین رنگ حیات،

    رنگی که همیشه در ذهنم معما بود...

    آن راز سر به مهر،

    آبی بود...

    آبی فیروزه ای سیر

    رنگی شبیه اوج گرفتن معصوم یک سار

    من و خاک دوباره یکی شده ایم

    مثل عشق و گناه

    مثل خوشبختی و توهم

    مثل ...

    دیگر به هیچ"تو"یی نخواهم اندیشید

    هجوم اجباری خاک به چشمانم

    و دیگر رنگی وجود نخواهد داشت،

    و حتی هیچ صدایی...

    من رفته ام

    و دنیا بعد از من هم همان "دنیا"ست!

    که همیشه در جستجوی همان "هیــــچ"بوده است.
    کسی رو توی دوستام اد نمی کنم.خواهشا درخواست ندین.
    آهااا...تبسم خودمونی پس :D

    اسمتو اینجا عوض کردی نه ؟ اول اینجا هم تبسم بودی انگاری :w20:
    من به اتفاق ایمان دارم....

    ( می‌خوام برا خودم اینو یادداشت کنم )
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا