میآید از دیار بهاران سپاه گل
بر سر نهاده دختر صحرا کلاه گل
با جنبش دلاور جنگل، چریک باد
در خون کشد به بیشة شب پادشاه گل
آرد دوباره رایت خونین به اهتزاز
بر گور لالههای جوان دادخواه گل
با بانگ پُرطنین ظفر، کاوة بهار
فرمان «داد» آورد از بارگاه گل
طبل نبرد میزند امشب امیر ابر
دارد سر ستیز مگر با سپاه گل
همخوابه در حصار چمن با صبا شدن
در دادگاه حادثه باشد گناه گل
دریاب ای منیژه جادوگر نسیم
با سحر عشق بیژن شبنم ز چاه گل
یک کهکشان ستاره میخک شکفته است