sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مبادا فراموش کنی روزی شادی اش، آرزویت بود
    مبادا دست و دل آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کینه
    صبور باش و ساکت..
    بغضت را پنهان کن
    رنجت را پنهان تر....
    هرگز عاقل نشو!
    همیشه دیوانه بمان.
    مبادا بزرگ شوی!
    کودک بمان.
    در اندوه پایانی عشق
    توفان باش
    و اینگونه بمان.
    مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو!
    مرگ عیب جویی میکند
    با این همه عاشق باش
    [IMG]
    به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده‌اید؟
    چرا ارّه؟

    فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو!
    خودش می‌افتد و می‌میرد!

    بیژن نجدی




    گاهی دلم می خواد خودم رو بغل کنم



    ببرمش روی تخت بخوابونمش



    ملافه رو بکشم روش



    دست ببرم لای موهاش و نوازشش کنم



    حتی براش لالایی بخونم



    وسط گریه هاش بگم غصه نخور خودم جان



    درست میشه...درست میشه...



    اگر هم نشد به جهنم! ...
    هووووووووووووووممممممممم..... بازم رفتم تو رویااااااااا!!:)
    مرسی!میشه کاملا حس تو کلماتو لمس کرد!!
    از عشق و باران در پاسخشان چه خواهی گفت:
    اگر بپرسند آستین ات را کدامیک خیس کرده اند؟
    اونی که گفته :
    دوری و دوستی !
    یا طعم دوستی رو نچشیده ؛
    یا درد دوری نکشیده …
    مدت هاست عبور کرده ام از خویش
    " یادم بخـــیـــر "
    سالها بعد چنین میگویند:






    عشق سرگرمی ایام فراغت بوده است.........
    من ﻓﻘﻂ ﯾﻪ کیس ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩیدم ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﻩ !!!
    هیشکی هم نیست به فکر ما باشه …
    همیشه باید کسی باشد
    تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد

    باید کسی باشد
    که وقتی صدایت لرزید بفهمد
    که اگر سکوت کردی ,بفهمد

    کسی باشد
    که اگر بهانه گیرشدی بفهمد

    کسی باشد که اگر سردرد رابهانه آوردی برای رفتن ونبودن
    بفهمد که درد داری
    که زندگی درد دارد
    که دلگیری...
    بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده است...
    بفهمد که دلت برای قدم زدن زیر باران
    برای یک آغوش گرم تنگ شده است
    بفهمد دلت برای خودت هم تنگ شده است...
    همیشه باید کسی باشد
    قطار میرود
    تو میروی
    تمام ایستگاه میرود
    ومن چقدر ساده ام
    که سال های سال
    در انتظار تو
    کنار این قطار ایستاده ام
    و همچنان به نرده های
    ایستگاه رفته تکیه داده ام
    گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:
    من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم ! دیگه دوستت ندارم .....
    وچقدر دلم میخواهد بشنوم:
    کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری ..... مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست ! اما .... نمیدانم چه حکمتیست که آدمی ؛ همیشه اینجور وقتها
    میشنود :
    به جهنم ... !!!
    لبخند من به تو یعنی " عاشقانه دوستت می دارم "

    آغوش من همیشه برای تو باز است.

    همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم.

    همیشه پشتیبانت هستم.

    من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود.

    فقط کافی است چیزی از من بخواهی ,

    بلافاصله از آن تو خواهد شد.

    می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.

    من کاملا به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.

    همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم چه نیاورم.

    همین الان در فکر تو هستم.

    تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.

    من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است.

    هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.

    من هنوز در چشمانت گم شده هستم.

    تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.
    شخصی ب تازگی نابینا شده بود چون خود را با تفاوتهای جدید وفق نداد دچار افسردگی شد تا جایی ک شبها خوابش نمی برد و ب سر حد جنون رسید و تصمیم بخودکشی گرفت ولی موفق نشد ب روان پزشک مراجعه کرد. پزشک گفت زندگی ت واقعا دشوار است و بهتر است ب جای تطابق با آن خودت را خلاص کنی ! ولی نمی خواهم خانواده ات با ناراحتی مواجه گردند پس این کار را مخفیانه انجام بده تا گمان برند در خواب از دنیا رفته ای امشب قبل از اینکه ب رختخواب بروی ب منطقه ای نسبتا وسیع برو و تا میتوانی بدو آنقدر که دیگر توانی برایت نماند بعد به رختخواب برگرد وی این کار را کرد اما نتیجه ای نگرفت شب بعد دوباره با سرعت و قدرت دوبرابر دوید وقتی به رختخواب برگشت آنقدر خسته بود ک زود خوابش برد صبح بیمار غمگین زود بیدار شدو نسبتا سرحال بود پس بیتاب بود که زودتر شب شوددوباره شب شد و او دوید و بخاطر خستگی زودخوابید و صبح زود بیدار شد و سرحال بود نابینا تصمیم گرفت هر شب بدود ولی نه برای مردن بلکه برای زنده ماندن ونه برای زنده ماندن بلکه برای زندگی کردن

    ت برای چ زندگی میکنی و برای چ حاضری ا زندگیت بگذری؟
    خسته شدم پینوکیو !
    این جا آدم ها دروغ های شاخ دار میگویند و دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک می کنند . .
    انگشتانت را به من قرض بده…برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام…
    به دعانویس گفتم
    جوری بنویس که حتما" بیاید .
    نه او پرسید
    چه کسی ،
    نه من گفتم . .. مرگ !!
    همه چیز درسکوت . .

    رنگ تو را پیدا میکند

    انگار سکوت یعنی تمام حرفهای تو

    نگاه کن . .

    سکوت کرده ام !

    سراغم را نمی گیری . . !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا