آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
بوسه بارانم کن امشب ...
برای دلم سنگ تمام بگذار !
تنهایی را از آغوشم جدا کن ،
و دستانت را به دورم حلقه !!
چشمانت هم اگر لبخند همیشگی اش را نثارم کند ؛
آرزویی نمیــــماند
جز این که ...
امشب
" یلدا " باشد ...
بارهــا گفتـه بود کـ
" آسوده بخوابیـد ، شهــر در امنُ امــان است "
و من امـا هیچ وقت بـاور نکــردم ، چون
بــاز هم " تــو "دور از چشم ِ همــه ، رویاهایمــ را مے دزدیـدے !
و شبــانـه بــه خواب هایم ، تجــاوز مے کــردے ...
من روز خویش را
با افتاب روی تو ،
کز شرق خیال دمیده است ،
اغاز میکنم
ان لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش مینشینم :
موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو ،
هر چه هست فراموش میکنم