آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
بوسه بارانم کن امشب ...
برای دلم سنگ تمام بگذار !
تنهایی را از آغوشم جدا کن ،
و دستانت را به دورم حلقه !!
چشمانت هم اگر لبخند همیشگی اش را نثارم کند ؛
آرزویی نمیــــماند
جز این که ...
امشب
" یلدا " باشد ...
بارهــا گفتـه بود کـ
" آسوده بخوابیـد ، شهــر در امنُ امــان است "
و من امـا هیچ وقت بـاور نکــردم ، چون
بــاز هم " تــو "دور از چشم ِ همــه ، رویاهایمــ را مے دزدیـدے !
و شبــانـه بــه خواب هایم ، تجــاوز مے کــردے ...
من روز خویش را
با افتاب روی تو ،
کز شرق خیال دمیده است ،
اغاز میکنم
ان لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش مینشینم :
موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو ،
هر چه هست فراموش میکنم
کاش منم مثل جودی ابوت بهت نمیگفتم چقدر دوستت دارم بابا لنگ درازم. :(((((((((((((((((
بابا لنگ دراز عزیزم . . .
تمام دلخوشی من این است
که ندانی و دوستت بدارم
لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار که دوستت بدارم . . .
همین که هستی دوستت دارم
حتی سایه ات را که به آن نمی رسم . . .
(چه حس نازک...
دلتنــگی نوشــت:دلتــنگم...دلــتنگ کودکی هایــم...♚
صدایم همراه نگاهــم نوشت:خدایا میبینی دلتنگی چه میگوید♚
دلم گرفته از این صورتـک ها...♚
نمیخواهــی به صرف چای دعوتم کنی♚
نگاهــم آرام بگیرد از نگاه مــهربانت...♚
پایان نوشــت:پایان این جاده نمیدانم کجاست♚
از اینجا که من ایستاده ام...
گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه ...
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه ...
دلم واسه خودم تنگه ...
امروز ...
نـہ آغاز و نـہ انجام جهاטּ استــــ...
اے بس غم و شادے کـہ پس پرده نهاטּ استــــ...
دردا و دریغا کـہ در ایـن بازے خونین
بازیچـہ ایام دل آدمیاטּ استــــ...
.
.