خب اون محله شماست کم گرون شده
اخه نزدیک خونه محمودشونین، مگه نه؟
خب کمتر الودگی تولید کنین درست میشه
محمود باید بره مسائل جهانی رو حل کنه
نه این موارد پیش پا افتاده رو
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد
پس...
خواجه عبدالله انصاری : روزه تطوع صرفه نان است، نماز تهجد کار پیرزنان است، حج کردن تماشای جهان است، نان دادن کار جوانمردان است، دلی به دست آر که کار آن است. اگر بر روی آب روی خسی باشی، و اگر به هوا پری مگسی باشی، دلی به دست آر تا کسی باشی.
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در این جا چیست؟ گفت : آدمی. گفت: کجا می برند؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم. گفت : بابا مگر به خانه ما می برندش؟
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در این جا چیست؟ گفت : آدمی. گفت: کجا می برند؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم. گفت : بابا مگر به خانه ما می برندش؟
ابوبکر ربابی اکثر شبها به دزدی میرفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آوردهای؟ گفت: این دستار آوردهام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش، تو ندانی. از بهر آن دزدیدهام تا آرمان دزدیام باطل نشود.
جاهلی خواست که الاغی را سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى کرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد. حکیمى او را گفت : اى احمق ! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون کن ، زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى...