اینا دیگه سنم تقاضا نمیکنه.
ما که فیسبوک نداریم ولی این متن رو توی فیسبوک بزاری فک کنم خیلی لایک بخوره.
عاقا یه بار ما با اقواممون رفته بودیم واسه گردش بیرون بعد همه پسر دخترای جوون دور اتیش نشسته بودیم من از همه به اتیش نزدیک تر بودم خلاصه با کلی کلاس داشتم چایی رو میخوردم یکی نمیدونست فک میکرد تو سواحل انتالیام پسر عمویه نادانم اومد مثلا واسه خنده یه لیتر بنزینو ریخت تو اتیش اتیشم بزرگ شد تو هوا همه فرار کردن من هنو شوکه مونده بودم بعد ک اتیش اروم شد همه بزگشتن و هی میخندیدن بویه عجیب کله پاچه وسط بیابون میومد همه در جست و جویه بوی کله پاچه بودن ک یوهو دختر عموم دریافت ابروهایه منو نیست
سوژه یک سال ملتو فراهم کرده بودم