چه زيبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذيرفتي! چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !چه كودكانه ! همه چيزم شدي ! چه زود ! به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي ! چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم ! چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد! چه بيرحمانه! من سوختم...
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود ، اهل زمین نبود نمازش شکسته بود ، بر سر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تنها از این نظر که سراپا شکسته بود ، بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود و چشمان او که دائما از اشک شسته بود ، بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود ، بر سنگ قبر من بنویسید .......
من را همچون تک تک آدمـ های دور و بـــر خودت
نگاه کن
همـه ی دل نگرانـی هایم
مثل تمامـی زن هایـی است
که تـو می شناسـی
......شاید کمتـر . شاید بیشتــر !
دل نگرانــی هایـــی که
گاهـی مـرا تا سـر حــد بــی خود شدن می بــرد
و گاهــی همـ باز نمـی گرداند
از نبودنت می ترسم
از بودنت دلهره دارم
و باز هم می مانم میان بودن و نبودن تـو
ای کاش می شـد لیلـــی ات باشم
به کورش چه خواهیم گفت اگر سر بر آرد ز خاک
اگر باز پرسد ز ما :
چه شد دین زرتشت پاک؟
چه شد ملک ایران زمین؟
کجایند مردان این سرزمین؟
...چرا حال ایران زمین ناخوش است؟
چرا دشمنش اینچنین سرکش است؟
چرا ملک تاراج میشود؟
جوانمرد محتاج میشود؟
بگو کیست این ناپاک مرد
که بر تخت من اینچنین تکیه کرد؟
دمهای ساده را دوست دارم. همانها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همانها که برای همه لبخند دارند. همانها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد.
آدمهای ساده را دوست دارم. بوی ناب "آدم" میدهند.
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد چی بهم گفت:؟ جایی که می ری مردمی داره که میشکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم، تو تنها نیستی، تو کوله بارت عشـق میذارم که بگذری، قلـب میذارم که جا بدی، اشـک میدم که همراهیت کنه، و مـرگ که بدونی بر می گردی پیشم.
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمی زنم ..... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
این روز ها بر روی شانه هایم شنل کثیف می اندازم
تا پاکی ام جلب توجه نکند
عده ای تاب پاکی را ندارند و برای به گند کشیدنم
از هیچ پشت پا زدنی فروگذار نخواهند کرد ...