گاهی بخند ...
دنیا،
عجیب کلافه است
دارم شعر می نویسم
رسیده ام به میانه های کاغذ و فکر،
و کاش دختری با موهای قهوه ای
از میان دفترم می گذشت،
صدا میزدم
" خانوم " ...
بر می گشت ،
می خندید،
شعرم تمام میشد لااقل،
تا اینجاش ک مشخصه میگه کاش یه نفر ک دوسش داشتم میومد و شعر نوشتنه من تموم میشد (شعر نوشتن استعاره از تنهاییه)
و من بغض زنی را
که بی سبب داد میزند ...
"عزیزم ...
شاممان سرد شده است" را ...
اینقدر ...
پشت هم نمی شنیدم
در این واپسین روزهای ماه رمضان اگر خوشبختی یک برگ است ، من درخت برایت آرزو میکنم ،اگر امید یک قطره است من دریا برایت آرزو میکنم ، اگر دوست سرمایه است من خدارا برایت آرزو میکنم ، پیشاپیش عید فطر مبارک