good_girl
پسندها
364

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    سلام عزیزم...چطوری خانم؟
    آره یه مدته که نمیای اونورا و ما هم بیخبر بودیم از هم!!!!!!!!!
    چه خبرا خانمی؟برای من که هیچ خبر خاصی نیست!!!!!!
    حالا نمی خواد زیادی خودتو ناراحت کنی;)
    خوب خودش کم عقل بود دیگه مگه یه تلفن چقدر خرج داشت:surprised:
    این بل بدبخت اینهمه به خودش زحمت داد تلفن رو اختراع کرد:smile:
    اونوقت این کم عقل یه زنگ به من نزد من برم پیشش لاقل دم آخری تنها نباشه:D
    سلام دوست جون خوبی؟:love:
    خیلی خیلی لطف کردی ممنونم :w33::w14:
    انشالله تولدت جبران کنم !!یه دسته گل برات بفرستم این هوا(هواشو خودت تجسم کن):w16:
    خجالتم دادی کی بهت گفت:w26::D
    سلام
    ممنونم به خاطر شعر
    خیلی خیلی قشنگ بود، شاعرش خودتون بودین؟:gol:
    خواهش میکنم :redface:اگه سوالی هم برات پیش اومد حتماً ازم بپرس تو زمینه بازار کار و عکاسی و موسیقی می تونم کمکت کنم ;). راستی یه سوال برام پیش اومده این اضافه کردن به لیست دوستان و ایناچه فایده ایی داره آخه من حدود یه ماهه که عضو این باشگاه شدم زیاد از این چیزا خبر ندارم .مرسی بای:gol::gol:


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    ;)سلام:smile: اگه میخای عکاس شی چند تا توصیه برات دارم 1.عکاسی رو با دوربین های آنالوگ شروع کن که بتونی تمام تنظیماتش دست خودت باشه نه اینکه یه دوربین دیجیتال داشته باشی که همه چیزا رو اتوماتیک برات تنظیم کنه دوربین آنالوگ چون خودت به دلخواه خودت تنظیمش می کنی باعث میشه که لذت بیشتری از عکاسی ببری البته یه دوربین دیجیتال خوب هم داشته باش که وقتی حرفه ایی شدی با اون عکس بگیری ولی مطمئن باش هیچی مثل دوربین آنالوگ نیست 2. بهترین زمان عکاسی در هوای آزاد تاساعت 9 صبحه یا بعد از ظهرها بعد از غروب آفتابه.سعی کن تو شب از دو تا فلش استفاده کنی که تو عکست سایه نیافته 3. فیلم عکاسی رو که انتخاب میکنی سعی کناز نوع ISO 200 باشه که برای یه عکاس آماتور چیز خوبیه 4. برای شروع یه دوربین ZENIT بخر قیمتش هم خوبه 40 یا 50 هزار تومنه البته حواست باشه چینیش رونخری 5. سعی کن وقتی داری از مناظر عکس میگیری موسیقی دلخواه ت رو گوش کنی . برای امرو بسه :redface:بای;)
    شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه ها و صدفهای زیبا بازی می کند، اما غافل از آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بی کران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظیم و شگفت انگیزی نهفته است.:gol:
    نیوتن
    :smile:
    خواهش می کنم، خواهر گلم، قابلی نداره
    در پناه حق، زنده و پاینده باشی همیشه:gol:
    نخستین قانون موفقیت تمرکز است.
    یعنی همه نیروهای خود را روی یک نقطه متمرکز کنید، مستقیما به سراغ همان بروید و به چپ و راست منحرف نشوید.
    ویلیام ماتیوس:gol:


    چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ...

    دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم !

    خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ...

    خودم را به خداي خود مي بخشم ...

    سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ...

    باز ...

    دلم براي خودم تنگ مي شود !

    کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ...

    و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ...

    و حال با خود مي گويم ...

    بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است !

    و جهاني ديگر در پيش است ...!
    سلام:smile:
    مرسي از اينكه به يادم بودي;)
    بحث تو تاپيك رو بي خيال شو ولي اگه پايه اي خودمون دو نفره ادامه ميديم..چه طوره;)
    حالا واسه دست گرمي اين ميشه گفت مقاله رو بخون تا بعد:D
    اسمش سلوك روحي انيشتن(خودم به شخصه فكر نمي كردم انيشتن انقدر پيچيده باشه):

    http://rapidshare.com/files/268193842/__1587___1604___1608___1603____1585___1608___1581___1610____1575___1606___1610___1588___1578___1606_.html
    ...چشمانم را به ناگاه باز کردم و رویایم به پایان رسید. !

    من اینجا بودم در زمین ...

    باز آزاد بودم ...

    باز به سان ابر سفید خوشبختی بودم که اینک آرزویی کوچک در سینه داشت ...

    و قلبی که مالامال از زیباییها بود ...

    و تصوری که از پاکی آسمانها در سینه داشت ...

    و چشمانی که از تیرگی آنچه می دید می ترسید !

    من به سان ابر سفید خوشبختی بودم اما ...

    اندوه سیاهی زمین

    اندوه تیرگی آسمان

    و اندوه قلبهای غمگین

    بر دلم فشرده می شد ...

    چشمانم را باز و بسته کردم حقیقت داشت !

    من اینجا بودم ...

    در زمین ...!
    چشمانم را بسته بودم و دستانم را در امتداد افق باز کرده بودم ...

    من خود را و هر آنچه تعلق را در باد رها کرده بودم ...

    آزاد بودم ...

    اینجا زمین نبود !

    اینجا از دروغ زمین فرسنگها فاصله داشت ...

    اینجا بی کران بی کرانها بود ...

    اینجا حقیقت موج می زد ...

    اینجا دلها به سوی او پرواز می کرد ...

    اینجا آسمان بود !

    و من چشمانم را بر هر آنچه پریشانم می کرد بسته بودم ...

    من شیشه محبت آسمانها را شکسته بودم ...

    من در دریای محبت آسمانها بر زورقی نشسته بودم ...

    با هر نفسم پاکی روانه قلبم می شد و قلبم سرشار از زیبایی ها بود ...

    آخر اندوه قلبم جارو شده بود !

    من آزاد بودم ...

    من تعلق ها را جا گذاشته بودم و بر این فراموشی لبخند می زدم ...

    اینجا دیگر زمین نبود ...

    اینجا صدای خدا بیشتر به گوش می رسید ...

    اینجا آخر به خدا نزدیکتر بود ...

    و من به سان ابر سفیدی بودم که به آرزویش رسیده بود ...

    اما حیف ...
    اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز اشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخص؟ . . .
    جبران خلیل جبران
    :gol::gol::gol:


    وقت من کم است ...

    اگر انسانم

    و از من انتظار کشف رازهای نهان می رود !

    اگر انسانم

    و زیستنم در رسیدن به کمالم نهفته است ...

    وقت من کم است ...

    برای دیدن و شنیدن و اندوختن !

    اگر قرار بر، پرستیدن خدایی ست

    که به ایمانش رسیده باشم ...!


    آنا


    در آستانه تو

    روسپيان مادران فردايند ...

    و مورچگان کاشفان حقيقي قاره هاي فردا !

    در شهريوری ترين نگاهت

    دوزخ معناي کوچک لبخند را زمزمه مي کند ...

    در درگاه تو

    من از کدام اهريمن سخن مي گويم

    هنگامي که کلامت همه عشق است ...

    تا پايان سرودی نمانده است ...

    خدا مي آيد ...

    همين ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا