غضنفر مي ره تماشاي رقص باله از اول تا آخرش خواب بوده.
بعد ازش مي پرسن چه طور بود ؟ ميگه آدماي خوبي بودن . ديدن من خوابم میاد ، رو نوک انگشت راه مي رفتن !
دیـــدم تـــو خواب وقـــت سحـــر
شهـــزاده ای زرین کمنـــد
نشستـــه بر اســـب سفیـــد
می اومـــد از کـــوه و کمـــر
می رفـــت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشـــه دریا بشـــه این دو چشـــم پر آبـــم
روزی کـــه بختـــم وا بشـــه پیدا بشـــه اون که اومـــد تو خوابـــم
عشق هم می میرد. یک باره احساس میکنی دلت تنگ نمیشود. همیشه هم اسمش هرزگی نیست. گاهی اوقات واقعا همه چیز تمام میشود. تمام میشود. جوری تمام میشود که انگار هرگز نبوده است!