كاش فهيمه عشاير نبودي
كاش هيچ وقت كوچ نميكردي
هنوز در ذهنم تصويرت با كوزه كه از چشمه اب بر ميداشتي زنده است
بهار بود ...آري بهار بود
دختر عشاير برو بخواب
يه كيسه گندم دادم تا چاپارچي نامه رو برات بياره
ديروز كدخدا ميگفت
تو فرنگ يه اختراعي شده به اسم تلگراف
خيلي گرونه
تو مكتب همش از تلگراف صحبت ميشه
فصل درو كه تموم بشه
الاق مش قربون ميگيرم
ميام ديدنت