چه ساده اسمش را تقدیر گذاشتی
چرا قبل از خوابیدن تقدیر را به رخم نکشیدی ؟
وقتی صبح چشمانت آفتاب را دید
وقتی دستمال های مچاله شده روی تخت را دید
وقتی لباس ِ خوابت را کنار تخت دید
وقتی دیگر نیازم نداشتی تقدیر را به رخم کشیدی ؟
باشد . . . برو . . . اما این تقدیر نیست
بخند به من که می خواستم محبت را در آغوش تو پیدا کنم
رهایم کردی بی آن که بفهمی من به آغوش عادت کردم
+
و حالا من را با دست نشان می دهند و به من می گویند
فاحشـــــــــ ـــــــــ ـــــــــــه ...! /.