دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
به دريا مي زدم در باد و آتش خانه مي کردم
چه مي شد آه اي موساي من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مي کردم
نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم
اگر مي شد همه محراب را ميخانه مي کردم
اگر مي شد به افسانه شبي رنگ حقيقت زد
حقيقت را اگر مي شد شبي افسانه مي کردم
چه مستي ها که هر شب در سر شوريده مي افتاد
چه بازي ها که هر شب با دل ديوانه مي کردم
يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مي شد
اگر از مرگ هم چون زندگي پروا نمي کردم
سرم را مثل سيبي سرخ صبحي چيده بودم کاش
دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
دوستان عزیزم عمر خوشیهاتون از شب یلدا طولانتر باد (پیشاپیش یلدامبارک)