م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گفتی: نه خداییش چرا؟؟؟؟!!!!!! منم گفتم: چون!
    _________________________

    همینطوری... خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده.
    همیشه درباره چشم های دیگران می نویسم و می خونه. ولی نمی دونه...هیچ کس نمی دونه حتی خودش!

    نمی دونه که تا قبل از اومدن چشماش، نمی دونستم قشنگی یعنی چی...نمی دونستم می شه برای نگاهِ یه نفر زندگی تو فدا کنی، و با کمال رضایت هم فدا کنی!

    نمی دونه که از وقتی دنیا رو تو چشماش دیدم، همه چی رنگی شد...قبلش یه تصویرِ ماتِ سیاه و سفید می دیدم!

    ای کاش بفهمه که دلیل بودن این همه شور فقط خودشه و بس!

    ای کاش خودشو... ای کاش چشماشو، صداشو، خنده هاشو از من نگیره!
    عب نداره مام قبل تا بعد شام برنامه داشتیم، مفصل!! اشکمو در آورد بابام!
    خوبه که! این که هر روز یه برنامه داشته باشی خیلی خوبه! شور و حاله دیگه...
    اصلاً این کارا به همین برنامه هاش خوبه. که مثلاً دندونش خون بیاد، بعد تو حتّی شاید بیشتر از مامان باباش دلت قنج بره که چرا انقد خون اومده!

    اصلاً خیلی خوبه... اینکه مرهمی باشی رو زخم دل کسی، خیلی خوبه! مخصوصاً کسی که میدونی قرار نیست هیچ وقت ازش هیچ انتظاری داشته باشی...
    صبح ها، از خوابش بیدار می شم.
    شب ها می خوابم که خوابشو ببینم.

    تمام روز باهامه. صدای پاشو می شنوم که پا به پام میاد، با من به چیزای خنده دار می خنده، عصبانی و خوشحال و غمگین می شه.
    گاهی که خسته می شم، غر می زنم و کم میارم، می زنه تو سرم و می گه:خفه شو مهشید!
    می خندم و بلند می شم.

    فکرش حالم رو خوب می کنه. حرفاش، کاراش، صدای خنده اش پشت خط.

    فقط وقتی هست از ته دل می خندم، شاید چون فکر می کنم فقط اونه که دلش می خواد از ته دل بخندم.

    گند ترین روز زمستون، با یه "چطوری" اش تبدیل می شه به یه روزِ آرومِ بهاری.

    ساعت ها و ساعت ها با یادش پیاده می رم. مخاطب آهنگام، نوشته هام و حرفای تو سرم فقط و فقط خودشه.

    اگه دنیا پشتمو خالی کنه، چشماش واسه ایستادنم بسه.

    اگه یه روز دلش نخوادَم، تمام دلیل های دنیا برای سرپا نگه داشتنم کافی نیست.
    همیشه درباره چشم های دیگران می نویسم و می خونه. ولی نمی دونه...هیچ کس نمی دونه حتی خودش!

    نمی دونه که تا قبل از اومدن چشماش، نمی دونستم قشنگی یعنی چی...نمی دونستم می شه برای نگاهِ یه نفر زندگی تو فدا کنی، و با کمال رضایت هم فدا کنی!

    نمی دونه که از وقتی دنیا رو تو چشماش دیدم، همه چی رنگی شد...قبلش یه تصویرِ ماتِ سیاه و سفید می دیدم!

    ای کاش بفهمه که دلیل بودن این همه شور فقط خودشه و بس!

    ای کاش خودشو... ای کاش چشماشو، صداشو، خنده هاشو از من نگیره!
    صبح ها، از خوابش بیدار می شم.
    شب ها می خوابم که خوابشو ببینم.

    تمام روز باهامه. صدای پاشو می شنوم که پا به پام میاد، با من به چیزای خنده دار می خنده، عصبانی و خوشحال و غمگین می شه.
    گاهی که خسته می شم، غر می زنم و کم میارم، می زنه تو سرم و می گه:خفه شو مهشید!
    می خندم و بلند می شم.

    فکرش حالم رو خوب می کنه. حرفاش، کاراش، صدای خنده اش پشت خط.

    فقط وقتی هست از ته دل می خندم، شاید چون فکر می کنم فقط اونه که دلش می خواد از ته دل بخندم.

    گند ترین روز زمستون، با یه "چطوری" اش تبدیل می شه به یه روزِ آرومِ بهاری.

    ساعت ها و ساعت ها با یادش پیاده می رم. مخاطب آهنگام، نوشته هام و حرفای تو سرم فقط و فقط خودشه.

    اگه دنیا پشتمو خالی کنه، چشماش واسه ایستادنم بسه.

    اگه یه روز دلش نخوادَم، تمام دلیل های دنیا برای سرپا نگه داشتنم کافی نیست.
    5.30 ما امام باشیم، نازی 6 خوبه تجریش باشه دیگه؟ بعد بریم زیارت، 1 ساعتم بگردیم، میشه 8. بعد تا برسیم خونه، میشه 9-10؟ نظرت چیه؟
    نظرت درمورد سه شنبه صبح چیست؟ یا 4شنبه صبح؟
    نه، سختم نیس. ولی کرایه تاکسیمو تو بده! چون باس با تاکسی بیام! [مزاح]

    ساعت چند؟ ساعت چند؟
    بابا ساعت چند بیایم؟!
    ______________________

    خب حالا! یه جوری حرف میزنین انگار سه تا معتاد خیابونی میخوان قرار بذارن! آبرومونو نبرین! :D
    _____________________

    آخِی! دقت کردی امسال اصلاً از "نیم ساعت دیگه، امام " خبری نبود؟!
    اون واسه قدیما بود ...
    زیاد روشنش گذاشتم سوخت :|
    منم همین دعا رو میکنم ! این رومو تو نت نبینین ، بیرون افتضاحم :دی
    اتفاقا این مدل برخوردا رو دوس دارم ولی فعلا روم نمیشه اینجوری برخورد کنم باهاتون :redface:
    فردا اومدین ریخت و قیافه و رفتارمو دیدین جا نزنینا ..:(
    یه نظر دیگم که دارم.میگم یه جوری بعدش نت های همدیگه رو بخونیم.شاید مال اون یکی بهتر باشه
    سلام به نظرم خوبه خیلی.فقط مثلا منظورت یه اسکیس سادست بدون راندو دیگه؟ندا حالا کی میاد؟
    حالم از این دیدِ 0و1 ی خودم به خودم به هم میخوره! ایدئولوژی مضحکی دارم من! یعنی اگر نتونستم خیلی عالی بشم و تو خلیفة اللهی سیر کنم، پس من یه آشغالم!

    انگار که این وسط دیگه هیچی نیست! یا آشغالم یا طلا جواهر. بنابراین چون طلا و جواهر نیستم، پس آشغالم!

    دریغ از یه انقدر "." اعتماد به نفس! ولی دیدم در مورد بقیه اینطور نیستا...
    بعد حرصم میگیره که به خاطر گناهای زپرتی که حتّی به درد دنیامم نخورد، باید برم قاطی آشغالا!
    کوه و کمرم که دیگه امنیت نداره، بریم توش همزیستیِ مسالمت آمیز داشته باشیم با طبیعت! مثلاً تزکیه ی نفس کنیم!!
    اوندفه به زهرا می گفتم که نه اونقدر عوضی بودیم که بریم عشق و حال دنیامونو بکنیم و صفا کنیم.... بگیم دنیا رو داشتیم.
    نه اونقدر آدمیزادی زندگی کردیم که بگیم اگه این دنیا مون به فنا رفت، فدا سر خدا، اون دنیا با اولیاء الله محشور میشیم!

    کلاً زباله ی منتظر بازیافتم!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا