رزای زیشتوووووووووک ماهیمو خوابونده بودم تو پیاز و آبلیمو و نمک ..که بعدا بکبابم بزنم به بدن....
بعد تو به این راحتی داری میزنیش تو کله ی کچل کامبوزیاااااااااااااا
مطمتن باش خودش برداشته .. از اول هم این دختره دسش کج و کوله بود .. رفتیم کچش گرفتیم ..
گفتن از مغزشه .. دیگه نمی دونستیم چیکار کنیم که خودش خوبش شد .. ولی انگار دوباره علایمش برگشته ..
تو هم مث اون شدی .. مگه نگفتم با هر کی خواستی دوس بشی قبلش به من خبر بده ....
رزا دیوونه ...
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت :
براى من یک بستنی بیاورید .
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریهاش گرفت . پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى ، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود !
داستان زیبای پسرک وخدمتکار:
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت . پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت : ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید : بستنى خالى چند است ؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند ، با بیحوصلگى گفت : ٣٥ سنت