فاهاما
پسندها
1

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام حال شما چطوره خوبی ممنونم از پیامهای زیبایی که می فرستی
    نجار يكه خورد و بسيار شرمنده شد.در واقع اگر او مي دانست خودش قرار است در اين خانه ساكن شود لوازم و مصالح بهتري براي ساخت آن بكار مي برد و تمام مهارتي كه در كار داشت براي ساخت آن بكار مي برد.يعني كار را بصورت ديگري پيش مي برد.
    اين داستان ماست....
    ما زندگيمان را ميسازيم هر روز مي گذرد.گاهي ما كمترين توجهي به آنچه كه ميسازيم نداريم.پس در اثر يك شوك و اتفاق غير مترقبه ميفهميم كه در همين ساخته ها بايد زندگي كنيم.اگر چنين تصوري داشته باشيد تمام سعي خود را براي ايمن كردن شرايط زندگي خود ميكنيم.
    فرصتها از دست ميروند و گاهي بازسازي آنچه ساخته ايم ممكن نيست.
    شما نجار زندگي خود هستيد و روزها چكشي هستند كه بر يك ميخ از زندگي شما كوبيده مي شود.يك تخته در آن جاي ميگيرد و يك ديوار بنا ميشود.

    مراقب سلامتي خانه اي كه براي زندگي خود ميسازيد باشيد
    داستان نجار پير
    نجار پيري خود را براي بازنشسته شدن آماده مي كرد.يك روز او با صاحب كار خود موضوع را در ميان گذاشت.پس از روزهاي طولاني و كار كردن و زحمت كشيدن حالا او به استراحت نياز داشت و براي پيدا كردن زمان اين استراحت مي خواست تا او را از كار باز نشسته كنند.صاحب كار او بسيار ناراحت شد و سعي كرد او را منصرف كند اما نجار بر حرفش و تصميمي كه گرفته بود پافشاري كرد.سر انجام صاحب كار در حالي كه با تاسف با اين در خواست موافقت مي كرد از او خواست تا به عنوان آخرين كار ساخت خانه اي را به عهده گيرد.نجار در حالت رودربايستي پذيرفت در حالي كه دلش چندان به اين كار راضي نبود پذيرفتن ساخت اين خانه را بر خلاف ميل باتني او صورت گرفته بود.براي همين به سرعت مواد اوليه نامرغوبي تهيه كرد و به سرعت و بي دقتي به ساختن خانه مشغول شد و به زودي و به خاطر رسيدن به استراحت كار را تمام كرد.او صاحب كار را از اتمام كار با خبر كرد.صاحب كار براي تحويل كليد خانه به آنجا آمد.زمان تحويل كليد صاحب كار آن را به نجار بازگرداند و گفت:اين خانه هديه ايست از طرف من به تو به خاطر سالهاي همكاري!
    سلام گلم.درسا كه افتضاحه.هيچي نخوندم.خدا به دادم برسه.همش رفت وآمد وخستگي.ديشب 3ساعت بيشتر نخوابيدم الانم از خستگي زياد خوابم نمياد اومدم اينجا يه سك سك كنم برم.توهم كه نيستي.خوش باشي.فعلا
    چشم در راهیم اما قاصدی درراه نیست/
    جمعه باز امدولی ان جمعه ی دلخواه نسیت/
    ماکجا هم صحبتی با حضرت خوبان کجا/
    هر گدایی لایق هم صحبتی با شاه نیست/
    زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست ...
    هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود ... صحنه پیوسته بجاست ...

    خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ....
    سلام عزيز دلم.....واي دستت درد نكنه.اين عكس وخيلي وقت بود نديده بودم.دوستت دارمممممممممممم.راستي تازه اومدم باشگاه
    ای خداوند! به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی، و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب… خدایا!
    به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بربی‌ثمری لحظه‌ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی‌اش سوگوار نباشم..
    خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست…
    سلام از پیام زیبایی که فرستادی ممنونم دوست عزیز
    ديگه سفرم طولاني شد.در كل تعطيلات خوبي رو گذروندم اميدوارم براي توهم اينطور باشه.جواب سوالتو نميدونم آخه تاحالا نشده كه حذف كنم عكسو........اوضاع درس چطوره؟بلاخره تصميمتو واسه ادامه دادن درس گرفتي؟؟
    آسمان گرفته بود و باران میبارید ... کودکی رو به آسمان کرد و گفت :
    خدایا گریه نکن , درست میشه ....
    سلام.خوبين؟


    مي خواستم زندگي كنم راهم رابستند/ستايش كردم گفتند خرافات است/عاشق شدم گفتند دروغ است/گريستم گفتند بهانه است/خنديدم گفتند ديوانه است/دنيا را نگه داريد مي خواهم پياده شوم(شريعتي)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا